رد برهان شر
(براهین ساده)
1-دو مفهوم متضاد فقط در صورت وجود یکدیگر دارای معنی هستند.و وجود شر ، خیر را دارای ارزش میکند:
شهری را فرض کنید که در ان انجام کار بد بکل از پایه و اساس شدنی نباشد. در انصورت نیکی که مردم انجام میدهند یک کار عادیست و معنی خاصی ندارد.
دقت کنید بیماران ارزش سلامتی خود را درک میکنند.
پیرها ارزش جوانی خود را بسیار بیشتر درک میکنند.
2- ""خیر موجود در شر"" در گرو دفع آن و یا پیشگیری از ان است که خود موجب تعالی انسان و موجودات است.
قطعا شنیده اید که میگویند نیاز مادر اختراع است. بله. این شر ها هستند که انسان را توسط اختراع و کشف و موجودات را توسط تکامل متعالی میکنند.از همان ابتدای حیات انسان متمدن ادمی با مشکلات فراوان روبرو شد. مثلا سنگ زبر بود و نمیتوانست روی ان براحتی بخوابد. پس فکر کرد و تخت های ابتدایی را اختراع کرد و ساخت. انسان اولیه ای که تخت ساخته نسبت به انی که نساخته متعالی تر است. و بقیه مثال ها.
--------
سوال: چرا اینقدر شر زیاد است ؟ میتوانست کمتر باشد.
جواب:
هرچقدر شر "بزرگتر" باشد تعالی ناشی از دفع و یا پیشگیری ان بالاتر است فرض کنید اگر شری بنام سرطان وجود نداشت آیا انسان هرگز میتوانست به تعالی درمان سرطان دست یابد؟؟؟
هر چقدر شر "بیشتر" باشد و بیشتر به چشم برسد مانند اهرم فشار قدرتمند تری موجودات بخصوص انسان را بسمت تعالی حرکت میدهد.
اگر دانشمندان پزشکی جهان خبر مرگ فقط یک شخص در اثر مرض ناشناخته ای را بشنوند چقدر تلاش میکنند تا ان مرض را دفع کنند؟
تقریبا هیچ.
حال تصور کنید اگر خبر مرگ عده ی عظیمی از انسان ها توسط ان مرض به ان دانشمند ها برسد روز و شب خود را بروی درمان ان صرف میکنند. در حقیقت شر زیاد باعث تکاپوی بیشتر موجودات بخصوص انسان برای دفع آن میشود.
---
اما شر گاهی واقعا میکشد. در انصورت چه؟
اینکه شر مارا بکشد درواقع به این علت است که ما هنوز نتوانسته ایم راه دفع ان را بیابیم. ناتوانی ما در دفع شر، نقض وجود خداوند منان نمیباشد.
---- آنانی که ناتوانی انسان در دفع شر باعث مرگشان شده است (مثلا انانی که قبل از درمان شدن وبا مرده اند) چیست؟ آیا به انان ظلم نشده است؟؟
جواب : خیر. در برابر زجری که کشیده اند اجرشان در نزد پروردگارشان باقیست.
1- برهان شر، ردیه خدا نیست بلکه نهایتا ثابت میکند که خدا ظالم است. برهان خلف باید با فرض اولیه در تناقض باشد و با اساس فرض(وجود خدا) به تناقض برسیم نه با چند صفات خدا. و اگر با صفات خدا به تناقض رسیدیم معنایش میتواند این باشد که ان صفت در خدا نیست ، نه این که کلا خدایی نیست یعنی حتی اگر تمام حرفهای ضد دینها(که بالا گفته شد) درست باشد، باز هم ردیه خدا نیست و تنها چیزی که میتواند ثابت کند این است که این خدا ظالم است. نه این که اصل وجود خدا را رد کند
2- قران کریم در ایه 79 سوره نسا میفرماید "مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن " یعنی هر چه از خوبیها به تو میرسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مىرسد از خود توست. پس منشا این شر ها خود ما هستیم. برای مثال اگر از بالای پشت بام خودت رو بندازی پایین و دست و پات بشکنه، میخواید یقه خدا رو بگیری؟ میخوای بگی خدایا تو قدرت داشتی نجاتم بدی چرا نجات ندادی؟ شما اختیار داری و خودت به خودت شر رسوندی
3- ایه 216 سوره بقره میفرماید ".وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ." یعنی و بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است
دقت کنید که در فرض اولیه خداوند را با تمام صفاتش (که یکیش عالم بودن است) در نظر گرفتیم، خوب اگر این خدا عالم باشد پس خیر و شر ما را بهتر از ما میداند. مثلا مادر بچه ای که سرما خورده و شیرینی براش ضرر داره، به هیچ عنوان به او شیرینی نمیده گرچه بچه نمیفهمه که چرا مادر (به ظاهر ظالمش) به او شیرینی نمیده. اما مادر میگه گرچه فرزندم دلیل این کار من رو نمیدونه و اون رو "شر" میدونه اما من که مادرش هستم، بهتر از اون تشخیص میدم خیرش در چیه. یا همین مثال درباره امپول زدن بچه ها که مادر اون رو خیر و فرزندش اون ر وشر میدونه
4- اگر خدا را عالم میدانیم، دلیل رفتار او را باید به جهل خود نسبت دهیم نه به رفتار او. مثلا شطرنج باز حرفه ای را در نظر بگیرید که در حین بازی حرکتی رو انجام میده که برای من حرکت اشتباه تلقی میشه. اما با توجه به این که میدونم او یک شطرنج باز حرفه ای هست، من اینطور فکر میکنم که اون فرد یک حرکت خاصی را در ذهن داره که من ازش بیخبرم، و حرکت او را به اشتباه ربط نمیدم. درواقع این حرکت اشتباه را به جهل خودم نسبت میدم نه به شطرنج باز.
خوب درباره خدا هم همینطور است. خداوند عالم هست یا نیست؟ اگر هست که هست چطور رفتار او را شر تلقی کرده و خود را عالمتر از او میدانیم؟
5- اگر خدا بخواد مستقیم دخالت کنه و جلوی شر رو بگیره دیگه پاداش و جزای اخروی معنا نداره. مثلا من بخواهم کسی رو بکشم و خدا جلوی من رو بگیره. خوب فردا بر چه اساسی باید عذاب بشم؟ بر اساس کاری که نکردم؟
6- ازمایش و امتحان: این دنیا میدان ازمایش برای مزرعه اخرت است و اگر شری نباشد دیگر امتحان معنایی ندارد. مثل برگه امتحانی که سفید باشه !! اصلا معنا نداره ☺
نبلوکُم بالشرّ و الخیر فتنهً و الینا ترجعون (انبیاء/35)
شما را به خیر و شر مبتلا می کنیم تا بیازماییم و بسوی ما باز گردانیده می شوید
7- اقتضای جهان مادی اینه که خیر و شر باشه والا میشد جهان فرشته ها. جهان ماده ذاتا اقتضا میکند که خیر و شر در اون باشه، یعنی جهانی که مثلا زمان در ان نباشد که دیگر جهان مادی نیست (دقت کنید که زمان هم در زمان سختی ها خود میتواند شر تلقی شود. یعنی فرد بگوید چرا خداوند این زمان سختی را به سرعت برایم سپری نمیکند) و اگر این اسباب نباشد که اصلا جهان مادی معنا ندارد!!!
8- "اختیار" جایی معنی داره که "خیر" و "شر" باشه. یعنی اگر فقط "خیر" خلق میشد دیگر "اختیار" برای شما معنایی نداشت. چون مجبور بودید بین "خیر" و "خیر" انتخاب میکردید و این انتخاب دیگر ارزشی ندارد
9- مصیبت ها در دنیا "شر قلیل" هست اما تحمل اون برای اجر اخرت که "خیر کثیر" هست رو هر عقلی میپذیره
یعنی تحمل "شر قلیل" به خاطر "خیر کثیر" رو عقل قبول میکنه. مثلا شما سختی کارگری برای ساخت خانه برای خود را با تمام جان قبول میکنید. و یا یک مرزعه دار"شر قلیلِ" شخم زدن و خار در دست نشستن را برای "خیر کثیرِ" برداشت محصول ، با جان و دل میپذیرد
10- اگر سختی ها نبود انسانها پیشرفت نمیکردند مثلا اگر سیل و زله نبود مردم خانه های محکم و سد نمیساختند و انسانها به مقابله با شر نمیرفتند که بر اونها پیروز بشن و پیشرفت کنند پس اگر شری نبود ، پیشرفت و تکاملی هم نبود. برای مثال اگر شر و سختی نبود، ما امروز نه لباس ساخته بودیم، نه ماشین و نه خانه و نه هیچچچ پیشرفتی داشتیم. درواقع تمام پیشرفت امروز ما مدیون همین سختی هاست. به قول معروف نیاز (بخوانید شر و سختی) مادر خلاقیت است
11- همانطور که بالاتر گفتیم، هر شری که به ما میرسد از جانب خود ماست. اما در دنیای بعد از ظهورکه مردم به امر ولی الله گوش میدهند، دنیایی هست که شری درش نیست و خبری از سیل و زله نیست. باران به اندازه میبارد و مالی تلف نمیشود. مردم تمام زمین را میگردند تا نیازمندی پیدا کنند و به او کمک کنند اما هیچ نیازمندی را پیدا نمیکنند. پس به اعتقاد ما همین "شر"ها هم پایان یافتنیست
12- بعضی اشتباهات ما در دنیا میمونه و ادامه داره مثل ازدواج خانوادگی که اثرش تا نسلها میمونه و این قانون دنیاست. مثل ازدواج فامیلی که باعث به وجود امدن فرزندان ناقص و بیمار میشود. پس چطور اشتباه پدر یا پدر بزرگمان را به خدا نسبت میدهیم؟ بهتر نیست یقه اجداد را بگیریم؟
13- میگن چرا خدا از انسان محافظت نمیکنه؟ محافظت از این بالاتر که انسان نابود نمیشه؟ و ابدیست؟
دقت کنید که فنا شدن برای ما معنا ندارد، پس خداوند با ابدی کردن ما، بهترین و بالاترین حفاظت را از ما کرده است.
14- اگر مادری فرزند خود را به دلیل اشتباهی تنبیه کرد، این یعنی مادر خواسته به فرزندش ضربه ای بزند؟ اگر معنای این رفتار مادر، ضربه زدن به فرزندش نیست - که نیست- پس چطور به خدا که میرسد، اگر شری بود، ان را به معنای ضربه زدن خدا به بندگانش ربط میدهید؟
(پاسخ نیمه فلسفی)
گرچه اصل وجود «شر» انکارپذیر نبوده و بارها در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است،[1] اما مسئله «شر» و «وجود بدی» در جهان، به نادرست مستمسکی برای ثنویون(دوگانهپرستان) قرار گرفته است. آنان از راه وجود شر، استدلال به وجود دو مبدأ برای هستی میکردند؛ یکی مبدأ خیر و دیگری مبدأ شر.[2] امروزه نیز یکی از مسائلی که مادیگرایان و منکران خداوند برای انکار وجود خداوند به آن تمسک میکنند وجود شر است. این دلیل دارای تقریرات و گونههای متعددی است:
1. اگر از اینکه هر معلولی علتی میخواهد و هر نظمی ناظمی و هر حرکتی محرکی میطلبد؛ و در نتیجه، ریشهای واحد برای تمامی معلولها و نظمها و حرکتها به دست میآید؛ به طریق مشابه نیز چون هر مفسده و شری ناشی از شروری است؛ در نهایت به یک امالفساد به عنوان ریشه تمامی شرور خواهیم رسید.
البته آنان در پی اثبات وجود ریشهای واحد برای تمام شرور نیستند، بلکه مقصودشان تمسخر روش کلامی در شناخت جهان است. به بیان دیگر، این استدلال نه برای اثبات ثنویت، بلکه برای تشکیک در براهین خداباورانه به کار برده شده است.[3]
2. با وجود شر در عالم چند حالت فرض میشود که با هر یک از آنها به یکی از صفات بنیادی خدا خدشه وارد میشود و در نتیجه خدای مورد اعتقاد خداباوران، یعنی موجود آگاه، قادر و مهربان نفی میشود:
1-2. حالت اول: شر در جهان وجود دارد، چون خدا از وجود شر بیخبر است، در این صورت خدا عالم مطلق نیست.
2-2. حالت دوم: شر در جهان وجود دارد؛ زیرا اگرچه خدا از وجود شر با خبر است، اما نمیتواند آنرا نابود کند؛ در این صورت خدا قادر مطلق نیست.
3-2. حالت سوم: شر در جهان وجود دارد، در حالیکه خدا از وجود شر با خبر و نسبت به دفع آن توانا است؛ در این صورت خدا خیرخواه مطلق نیست.
اما این استدلالات دارای مشکلات زیادی است؛ مشکل اساسی و مشترک این استدلالات این است که شر به صورت مطلق فرض شده است که هیچ خیری در او نیست. منشأ اندیشه وجود شر مطلق نیز این است که در نظر این عده، زندگی کوتاه مادی و دنیایی انسان، مقیاس همهی چیز است و هر چه را با آن هماهنگ ندانند، شر مطلق میشمارند. در حالیکه اولاً: هیچ موجودی را نمیتوان شر مطلق دانست؛ بلکه شر همیشه نسبی است؛ مثلاً زهر مار نسبت به خود مار کمال است، اما نسبت به بدن ما شر است و شر بودن زهر مار نسبت به ما به جهت ضعف و ناتوانی و عدم مقاومت وجود ما در برابر آن است؛ و گرنه اگر بدن ما به گونهای میبود که زهر مار تأثیری در او نمیگذاشت برای ما شر نمیبود.
ثانیاً: زندگی انسان محدود به زندگی ظاهری دنیا نیست؛ بلکه زندگی دنیا بخش کوچکی از حیات طولانی انسان است. بنابراین اگر کسی بخواهد انسان را مقیاسی را برای همه چیز قرار دهد، باید توجه به مجموعهی حیات طولانی انسان نیز داشته باشد.
توضیح اینکه ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، مانند عالم ملائکه که هیچ شری در آنها نیست. تنها شری که میتوان فرض کرد، در خلقت عالم ماده است؛ زیرا لازمهی عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بیتزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی میشود.[4]
منشأ شرور (یعنی همان خلأها و فقدانها) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد، و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، همچنانکه به نظر برخی یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمهی هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانها و فقدانها و تضادها و تزاحمها است. پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین نقصانها و فقدانها و تضادها و تزاحمها.[5]
علاوه اینکه هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود است، و هرچند که تحقق این شر اجتناب ناپذیر بوده، اما ترک خیر کثیرِ عالم ماده به دلیل وجود شرور اندک، با فیض الهی منافات دارد؛ زیرا ترک خیر کثیر به دلیل شر قلیل، خود شر کثیر محسوب میشود. از این جهت؛ خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است. برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و میتواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز میرساند و درد و رنج نیز میآفریند. به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.[6]
نکته پایانی اینکه در بین متکلمان همیشه وجود شر عاملی برای به چالش کشیدن متکلمان در اثبات وجود خدا بوده، ولی ماتریدی از همین شر برای وجود خدا استفاده نموده است؛ ما در اینجا بدون آنکه به صحت و یا نادرستی استدلال او بپردازیم، تنها آنرا نقل میکنیم: «اگر عالم خود به خود به وجود آمده بود، میبایست هر چیزی برای خود بهترین و نیکوترین صفات و حالات را پدید میآورد و در این صورت شرور و زشتیها وجود نمیداشت و وجود اینها دلیل بر این است که جهان خود بخود بوجود نیامده، بلکه به واسطه غیر از خود پدید آمده است».[7]
[1] . اسراء، 73؛ فصلت، 49 و 51؛ معارج، 20 و .
[2]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 1، ص 149، تهران، انتشارات صدرا.
[3]. داوکینز، ریچارد، پندار خدا، ص 68؛ این کتاب توسط فردی که خود را ا. فرزام مینامد با عنوان «پندار خدا» به فارسی ترجمه شده است و در سایت وی موجود است.
[4]. سبحانی، جعفر، محمدرضایی، محمد، اندیشه اسلامی، ج 1، ص 123، قم، نشر معارف، چاپ دوم، 1392ش.
[5]. مجموعه آثار، ج 6، ص 927
[6]. اندیشه اسلامی، ج 1، ص 125.
[7]. ماتریدی، ابو منصور، التوحید، تحقیق: فتح الله خلیف ، ص 17، مصر، اسکندریه، دار الجامعات، بیتا.
منبع :
(پاسخ فلسفی)
مسأله شَر (به انگلیسی: Problem of Evil) که به نامهای برهان شَر، پارادوکس اپیکوری یا شبهه ابیقوری نیز خوانده شده است؛ یکی از قدیمیترین و جدیترین[۱] برهانهایی است که برای اثبات عدم وجود خدا اقامه شده است.
مسأله شر، که خدای ادیان ابراهیمی (خدای قادر مطلق و خیرخواه اعلی) را هدف گرفته است؛ عموما به عنوان یکی از براهین مبتنی بر شواهد اثبات عدم وجود خدا لحاظ می شود، هرچند گاهی به صورت برهانی استنتاجی نیز از آن یاد می شود.
این برهان تلاش میکند نشان دهد که میان دو قضیه وجود خدا و وجود شر، تناقض وجود دارد، و بنابر اصل تناقض تنها یکی از این دو قضیه میتوانند درست باشند[۲]؛ از آنجا که در وجود شر شکی نیست، صدق قضیه دوم، مستم نادرست بودن قضیه نخست است؛ بنابراین خدا نمیتواند وجود داشته باشد.
تاریخچه
نخستین صورت فلسفی برهان شر را اپیکورس فیلسوف یونان باستان بیان نمود . قرنها بعد دیوید هیوم به گسترش نظرات اپیکورس در این باب همت گماشت و در خاتمه نوشت: هیچ چیز نمیتواند استواری این استدلال را متزل سازد، استدلالی چنین کوتاه، چنین واضح، چنین قاطع.[۳]
جی.ال.مکی از دیگر قائلان به برهان است و کتاب شر و قدرت مطلق را در همین رابطه تالیف نمود.[۴] به نظر مکی مسأله شر نه تنها نمایانگر غیرعقلانی بودن باورهای دینی است؛ بلکه ناسازگاری اجزای آنها را نیز هویدا می سازد.[۵]
جعفر سبحانی مسأله شر را از مسائل مهم در حوزه دین پژوهی می داند و طرح آن را واجد تاریخی به بلندای تاریخ انسان می خواند.[۶]
مرتضی مطهری نیز آن را به عنوان اشکالی عمومی[۷] و مشهور ضد وجود خدا معرفی میکند که فلاسفه اروپایی آن را اشکالی لاینحل قلمداد نموده اند. البته او تصریح میکند که حکمای اسلامی نیز به موضوع مذکور در الهیات ضمن بحث مسأله خیر و شر پرداخته اند و درصدد پاسخ گویی برآمده اند.[۸]
به نظر مطهری، از گذشته تا به امروز، ادبا و شعرا، جایی به شوخی و جایی به جد، از شر سخن گفته اند. او عمر خیام را از جمله معدود شعرایی می داند که جسارت بیش تری داشته و مسئولیت مصائب عالم هستی را نه به گردن روزگار و چرخ و فلک، بلکه به گردن عاملی بالاتر (خدا) انداخته اند.[۹]
مطهری همچنین وجود شر در عالم را منشا پیدایش ایده ثنویت در ایران باستان، به عنوان فکری نیمه فلسفی و نیمه مذهبی، می داند.[۱۰]
علاوه بر فلاسفه مسلمان، در جهان غرب نیز، کسانی چون الوین پلانتینگا از منتقدان برجسته برهان شر به شمار می آیند. پلانتینگا در کتاب فلسفه دین، خدا، اختیار و شر به تفضیل به نقد برهان مذکور پرداخته است.[۱۱]
شر
در یک تقسیم بندی متداول، شر را از جهت مصداق به دو دسته تقسیم می کنند:شر اخلاقی و شر طبیعی. شر اخلاقی، شری است که مستقیما در نتیجه عمل ناپسند انسانی به وجود می آید؛ مانند قتل، ی، غارت و . همچنین زله، آتشفشان، سیل، طوفان و امراض لاعلاج نیز نمونه هایی از شرور طبیعی هستند.[۱۲][۱۳]
مواضع طرح و نقد برهان شر
مرتضی مطهری، مسأله شر را از جهت تقریر مسأله و دفاعیاتی که می توان در برابر آن ارائه داد، به سه تقسیم می کند:
موضع اول؛ ماهیت و منشا شرور
موضع دوم؛ انفکاک یا امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
موضع سوم؛ اطلاق و نسبیّت شرور و واجد وجوه بودن شرّیت
موضع اول در ارتباط با مسأله ثنویت و دو موضع بعدی در ارتباط با مسأله حکمت و عدل الهی بررسی می گردند.[۱۴]
موضع اول؛ ماهیت و منشا شرور
وجودی یا عدمی بودن شرور؛ مسأله ثنویت و ساختار معیوب
یکی از تقریرهایی که در گذشته از سوی معتقدان به عقیده ثنویت طرح شده، به این صورت است که اشیا را به دو گروه تقسیم می کرده اند؛ گروه خیرات که به مبدئی سراسر خیر منتهی می شوند؛ و گروه شرور که منشایی شر مطلق دارند. پس برای عالم دو مبدا وجود دارد.[۱۵]
صورت دیگری از این استدلال که اخیرا مطرح شده، موسوم به ساختار معیوب، از سوی ریچارد داوکینز است. او این استدلال را در مستند ریشه همه شر نه برای اثبات ثنویت؛ بلکه برای هجو براهین خداباورانه به کار برده است.
منظور داوکینز آنست که اگر از اینکه هر معلولی علتی خواهد و هر نظمی ناظمی و هر حرکتی محرکی و. ریشه ای واحد برای تمامی معلولها و نظمها و حرکتها منتج می شود؛ به طریق مشابه نیز چون هر مفسده و شری ناشی از شروری است؛ به یک ام الفساد! به عنوان ریشه تمامی شرور خواهیم رسید.
داوکینز البته در پی اثبات وجود ریشه واحد تمام شرور نیست، بلکه مقصودش تمسخر روش کلامی در شناخت جهان است. از او نقل است که:«آیا زننده نیست که حقیقت عظمایی دربارهٔ کیهان، حاصل یک بازی کلامی باشد؟»[۱۶]
دیدگاه منتقدان
به تصریح حکمای مسلمان، مرگ، فقر، ضعف، پیری، ناتوانی و زشتی از آن جهت که آدمی را فاقد حیات، ثروت، توانایی، جوانی و زیبایی می کنند، شر هستند؛ پس فقدان و نداشتن، «بد» است؛ و موجودات دو دسته و دو صنف خوبها و بدها نیستند؛ چون بدیها، نیستیها هستند؛ پس بدیها جز موجودات نیستند.[۱۷]
خالق حیات، خالق حیات است و مرگ نیاز به خالقی جداگانه ندارد، زیرا وقتی حیات محدود به حدی شد، بعد از آن نیستی است؛ و نه آنکه نیستی جداگانه آفریده شده باشد.
مطهری در توضیح بیش تر، نور و تاریکی را مثال می زند؛ نور نیازمند منبع است، اما تاریکی نیاز به کانون و منبعی ندارد؛ زیرا جز فقدان نور نیست.[۱۸]
تقریر و نقدی که در بالا مطرح شد، در جهت بررسی مسأله ثنویت و اشکال ساختار معیوب بود؛ اما اینکه چرا خالق عالم خلاء نیستیها و نقصها را با خلقت خوبیها پر نکرده است؛ در حیطه موضع دوم است.[۱۹]
موضع دوم؛ انفکاک یا امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
تقریر اپیکورس
حالت اول: شر در جهان وجود دارد، چون خدا از وجود شر بی خبر است؛ در این صورت خدا عالم مطلق نیست.
حالت دوم: شر در جهان وجود دارد، زیرا گرچه خدا از وجود شر باخبر است، اما نمی تواند آن را نابود کند؛ در این صورت خدا قادر مطلق نیست.
حالت سوم: شر در جهان وجود دارد، در حالی که خدا از وجود شر باخبر و نسبت به دفع آن تواناست؛ در این صورت خدا خیرخواه مطلق نیست.
تقریر هیوم
بیانی استنتاجی از برهان شر براساس کتابی نوشته دیوید هیوم:
خدا وجود دارد. (فرض اولیه)
خدا قادر و عالم مطلق است. (تعریف خدا)
خدا کریم و مهربان مطلق است. (تعریف خدا)
موجودی که مطلقا کریم و مهربان باشد با هر بدی و شر مطلقا مخالف است. (تعریف مهربان مطلق)
موجودی که مطلقا کریم و مهربان باشد در صورت اطلاع از وجود شر و توانایی نابود کردن، آن شر را بلافاصله نابود میکند. (نتیجهگیری از گزاره ۴)
خدا با هر بدی و شر مخالف است. (نتیجهگیری از گزاره ۳ و ۴)
خدا آنی میتواند شر را به طور کامل نابود کند. (نتیجهگیری از گزاره ۲)
نتیجه شر و بدی هرچه که باشد خدا میتواند بدون متوسل شدن به شر به آن دست یابد. (نتیجهگیری از گزاره ۲)
خدا دلیلی برای نابود نکردن شر ندارد. (نتیجهگیری از گزاره ۷٫۱)
خدا دلیلی برای بلافاصله عمل نکردن ندارد. (نتیجهگیری از گزاره ۵)
خدا شر را به طور کامل و آنی نابود میکند. (نتیجهگیری از گزاره ۶، ۷٫۲ و ۷٫۳)
شر وجود داشتهاست، وجود دارد و وجود خواهد داشت. (فرض اولیه)
گزارههای ۸ و ۹ متناقض هستند. بنابراین یکی از فروض اولیه نادرست هستند. به این معنی که یا خدا وجود ندارد. یا شر وجود ندارد.
شر زائد بر جهان ماده یا لازمه ذاتی آن؛ مسأله معجزات
جعفر سبحانی معتقد است که ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، همچون عالم ملائکه که هیچ شری در آنها نیست. تنها شری که می توان اینجا فرض کرد، محدودیت وجودی آنهاست(شر متافیزیکی) ولی هیچ تضاد و تزاحمی با هم ندارند. اما لازمهٔ عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بی تزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی می شود.[۲۰][۲۱]
به نظر مطهری نیز لازمه اصل هستی به جای محدودیت، اطلاق است؛ و توام شدن هستی با نیستی در مراتب نزول آن که لازمه معلولیت است، رخ می دهد. لازمه هر معلولیتی نقصان است و نقصان، همان راه یافتن عدم است؛ که با نزول بیش تر سرانجام به عالم ماده می رسیم.[۲۲]
منشا شرور (یعنی همان خلاها و فقدانات) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، هم چنان که به نظر مطهری یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمهٔ هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانات و فقدانات و تضادها و تزاحمها است.[۲۳]
پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین فقدانات و نقصانات و تزاحمها باشد.[۲۴]
دیدگاه مدافعان برهان، امتناع اجتماع وقوع معجزات الهی با امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
خداباوران عموما معتقدند که خداوند معجزاتی انجام داده است و قوانین طبیعی را نقض نموده است. به باور نایجل واربرتون، در این صورت نمی توان تصرف در قوانین طبیعت از سوی خدا برای دفع شر را ناممکن شمرد و عدم تحقق آن را لازمه جهان ماده دانست.[۲۵]
دیدگاه منتقدان
حتی اگر پذیرش وقوع معجزات، خداباوران را به نفی محال بودن تصرف خداوند در قوانین طبیعی به منظور جلوگیری از شر سوق دهد؛ می توان از سودمندی تعاقب روابط طبیعی سخن گفت.
لازمه نظم عالم آن است که علتهای مشابه معلولهای مشابه پدید آورند و اگر آتش گاهی می سوزاند و گاهی نمی سوزاند؛ پیشبینی آن که بار دیگر چه رخ خواهد داد، بسیار دشوار بود و تصمیم گیری را ناممکن می ساخت.[۲۶] به همین دلیل خداوند جز موارد بسیار جزئی، از شرور طبیعی جلوگیری نکرده است.
نسبت شرور و خیرات طبیعی، مسأله خلق بهترین جهان
دیدگاه منتقدان، غلبه خیرات طبیعی بر جنبه شریّت آن ها
مخالفان برهان شر معتقدند که هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود دارد، وهرچند که تحقق این شر اجتناب ناپذیر بوده، اما از آن جا که خیرات طبیعی بیش از شرور طبیعی هستند، نتیجه میشود که ترک خیر کثیر عالم ماده توسط خداوند به دلیل وجود شر قلیل در آن، خود شر کثیر است؛ و از این جهت خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است.[۲۷]
برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و می تواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز می رساند و درد و رنج نیز می آفریند.[۲۸][۲۹]
به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.[۳۰]
نسبت شرور و خیرات اخلاقی، دفاع مبتنی بر اختیار و تقریر برهان مبتنی بر مسأله پارسایی
اگر انسانها خلق شوند، آنگاه مختار خواهند بود.(لازمه انسان بودن، یا لازمه کمال یافتن انسانهای درستکار)؛ و به واسطه اختیارشان، موجب شر اخلاقی کثیر و خیر اخلاقی قلیل خواهند شد. یعنی جمعیت قلیل انسانهای درستکار کمال می یابند و باقی انسانها به جنایت و سنگدلی می پردازند.(بنابر مشاهدات ما از جهان؛ و ادعای کتب مقدس ادیان مبنی بر نجات گروه اندک انسانها و جهنمی شدن اکثریت مطلقشان)
اگر خدا وجود داشته باشد، آنگاه عالم مطلق و خیر اعلی است؛ بنابراین او هرگز نباید موجوداتی را که وجودشان مایه شر کثیر و خیر قلیل خواهد شد، خلق کند. پس چون ما در وجود خودمان شکی نداریم؛ چنین خدایی ما را خلق نکرده است.
اگر خدا وجود داشت، آنگاه خالق ما انسانها می بود؛ اما دانستیم که او خالق ما نیست(طبق فرض دوم)؛ پس خدا وجود ندارد.
دیدگاه منتقدان
سبحانی، برای غلبه خیرات اخلاقی بر شرور اخلاقی، با بیان اینکه ملاک سنجش خیرات با شرور، کیفیت است نه کمیت؛ قائل به این سخن است که با وجود کم بودن کارهای نیک در برابر کارهای ناسره، ارزش کارهای نیک بیش تر خواهد بود.
او در این باره روایتی اسلامی ذکر میکند که در آن خداوند خطاب به پیامبر اسلام چنین گفته است:«لو لاک لما خلقت الافلاک؛ اگر تو نبودی، جهان را خلق نمی کردم.»[۳۱]
دیدگاه مدافعان برهان
اما به نظر مدافعان برهان، معلوم نیست جهانی که در آن شر کثیر ناشی از انسانها هست؛ بر جهانی که در آن شر قلیل، و در نتیجه، قدیسان و قهرمانان کم تری وجود دارد رجحان داشته باشد. راست این است که، از باب مثال، تهوّع آور است رنج کودکی را که در حین یک جنسی خشونت بار جان می دهد، با این استدلال توجیه کنیم که این حال و روز به علمای اسلامی و عرفای بزرگ این امکان را می دهد که از حیث اخلاقی کسان بهتری شوند. آیا به راستی خدایی که خیر مطلق است، تکامل روحی جمعیت قلیل عرفا و فضلا را، به رنج گروه کثیر کودکان آواره و گرسنه و آزار دیده، ترجیح می دهد؟
مشخصات
توضیح اجمالی در باب سفسطه و مغالطه
الف. سفسطه
دانشمندان علم منطق در تعریف «سفسطه» میگویند: سفسطه، قیاسی است که در آن از قضایای وهمی (وهمیات) استفاده شود؛ و غرض از آن به غلط انداختن طرف مقابل و یا اسکات او باشد.
قضیه وهمیه در نظر آنان عبارت است از: قضیهای که در واقع کاذب و نادرست است؛ ولی «وهم انسان» به آن حکم میکند و بر آن صحه میگذارد.
البته باید توجه داشت؛ حکم «وهم» در محسوسات کاذب نیست، همانطور که انسان وقتی حکم به زیبایی شیء زیبا و زشتی شیء زشت مینماید، این تصور و وهم او خطا نیست. علت آن هم این است که «وهم» قوهای جسمانی برای انسان است که با آن جزئیات منتزع از محسوسات را ادراک مینماید. به همین جهت، تابع حسّ بوده و هنگامی که حکم بر محسوسات میکند، حکمش صحیح خواهد بود. اما اگر بر غیر محسوسات، همان حکم را بنماید، در این صورت کاذب میباشد؛ مانند حکم به اینکه «هر چیزی قابل اشاره است» و «در ورای عالم، فضائی لا یتناهی وجود دارد».[1]
در تمایز «وهم» از «عقل» عالمان منطقی بر این باورند که «وهم»، قوّه مدرِک معانی جزئی است؛ اما «عقل» نیرویی است که معانی کلّی را درک میکند.[2] برخی نیز تمایز عقل و وهم را در این میدانند که وهم با عقل در مقدمات همراهی مینماید؛ اما در هنگام گرفتن نتیجه و حکم نمودن، بر خلاف نظر عقل حکم مینماید، مانند: مسئله ترس از میّت.[3]
ب. مغالطه
«مغالطه»، قیاسی است که یکی از ویژگیهای زیر را دارد:
1. به لحاظ «صوری» درست نباشد؛ بدینبیان که شکل قیاس به دلیل اختلال در شرایط معتبر در آن، نتیجهبخش نباشد. این اختلال؛ گاهی به لحاظ کمّی، گاهی کیفی و گاهی نیز به لحاظ جهت قضایای به کار رفته در قیاس میباشد.
2. به لحاظ «مادّی» درست نباشد؛ به این معنا که؛ یا نتیجه عین مقدمات باشد، یا اینکه کاذب ولی شبیه نتیجه صادق باشد؛ (مثل اینکه کسی به نقش روی دیوار اشاره نماید و بگوید: «این اسب است و اسب شیهه میکشد پس این شیهه میکشد»)، و یا اینکه به لحاظ معنوی باطل باشد (مثلاً در قضیه موجبه، موضوع محقق نباشد، یا اینکه بین وجود ذهنی و خارجی خلط نماید و.).[4]
البته در مواردی نیز ممکن است قیاس هم به لحاظ صورت و هم به لحاظ ماده باطل باشد. پس «مغالطه»، قیاسی است که به سبب وجود خطا در صورت یا ماده یا هر دو، منتج نیست و به لحاظ هر یک از این موارد، دارای اقسام گوناگونی خواهد بود.[5]
علاوه بر آنچه بیان شد، تقریرهای دیگری از تعریف مغالطه و سفسطه نیز ارائه شده است. به عنوان نمونه؛ برخی دانشمندان بیان داشتهاند که اگر قیاسی نتیجهاش نقض یکی از اوضاع[6] باشد، «تبکیت» نامیده میشود. حال اگر مقدمات آن برهانی باشند به آن «تبکیت برهانی» گفته میشود و اگر جدلی باشند، به آن «تبکیت جدلی» اطلاق میگردد. اما اگر مواد یک قیاس نه از یقینیات بود و نه از مشهورات یا مسلّمات، و یا اینکه مواد آن یکی از این موارد بود؛ لیکن صورت قیاس به لحاظ قوانین و ضوابط دارای خللی بود، در این صورت قیاس به لحاظ هیئت شبیه به یقین یا شبیه به مشهور میگردد. در چنین مواردی حقیقت مطلب بر مخاطب اشتباه شده و آنرا اشتباهاً حق میپندارد. چنین قیاسی اگر شبیه برهان باشد به آن «قیاس سفسطی» میگویند و اگر شبیه جدل باشد، آنرا «قیاس مشاغبی» مینامند. در این موارد است که نام شخص را «مغالِط» و به قیاس او «مغالطه» گفته میشود. از طرفی چون در این موارد نقض یکی از اوضاع تحقق مییابد، به آن «تبکیت مغالطی» نیز اطلاق میگردد؛ هرچند در حقیقت تضلیل و گمراه نمودن است نه تبکیت و شکست دادن. مواد این صناعت طبق این دیدگاه اعم از مشبهات و وهمیات خواهد بود.[7]
البته باید توجه داشت این دو واژه در تعابیر عرفی و محاورهای به یک معنا است و به معنای در هم آمیختن و خلط کردن مطالب و نتیجهگیری نادرست از آن است و معمولاً برای باطل جلوه دادن حق یا حق جلوه دادن باطل بهکار میرود؛ که تقریباً نزدیک با معنای اصطلاحی و منطقی است.
[1]. نک: رازی، قطب الدین، تحریر القواعد المنطقیة فى شرح الرسالة الشمسیة، تصحیح، بیدارفر، محسن، ص 465، قم، بیدار، چاپ دوم، 1384ش.
[2]. نک: «وهم و خیال در فلسفه و روایات»، 32002.
[3]. تحریر القواعد المنطقیة فى شرح الرسالة الشمسیة، ص 465؛ صلیبا، جمیل، المعجم الفلسفى، ج 1، ص 659، بیروت، الشرکة العالمیة للکتاب، 1414ق.
[4]. تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الرسالة الشمسیة، ص 465.
[5]. همان.
[6]. نک: بحث جدل در منطق.
[7]. نک: مظفر، محمد رضا، المنطق، ص 419 به بعد، بیروت، دار التعارف، 1400ق.
منبع: http://www.islamquest.net
برهان صدیقین
بُرهان صدّیقین؛ از براهین اثبات وجود خدا است که در آن تلاش میکنند بدون استفاده از مقدمات حسی و تجربی و با بحث از حقیقت هستی،وجود خداوند را اثبات نمایند. گفته شده است در براهین دیگر از غیر حق پی به حق میبرند، اما در این برهان چیزی جز حق، حدّ وسط برهان نیست.
عنوان صدّیقین را نخستین بار ابن سینا برای این برهان به کار برده است.
قریر ابن سینا
ابن سینا موجود را، به واجب و غیر واجب تقسیم میکند؛ و موجود غیر واجب را ممکن الوجود مینامد.
او سپس در تقریر برهان میگوید: موجودی که حقیقتش امکان باشد، وجودش نمیتواند از جانب خودش باشد بلکه از ناحیه موجود دیگری موجود شده است.
حال این موجود دیگر، یا خودش ممکن است یا واجب؛ اگر واجب باشد که، همان مطلوب است و اگر ممکن باشد، دوباره همان سؤال پیش میآید و باید در نهایت به واجب برسد، و گرنه یا دور اتفاق میافتد و یا تسلسل و در نتیجه ممکنات باید تا بینهایت باشد. آنگاه وی با ردّ دور، فرض تسلسل را هم ناگزیر از منتهی شدن به واجب میداند.
تقریر ملاصدرا
برهان صدّیقین با تقریر ملاصدرا جلوهای دیگر یافت. او برهانش را محکمتر و روشنتر و شریفتر از براهین دیگر میداند.
او معتقد است حقیقتِ هستی، موجود است، بدین معنا که عین موجودیت است و عدم بر آن محال است؛ و از طرفی، حقیقتِ هستی در ذات یعنی در موجودیت و در واقعیت داشتنِ خود مشروط به هیچ شرط و مقید به هیچ قیدی نیست. هستی چون هستی است، موجود است نه به ملاک دیگر و نه به فرض وجودِ دیگر؛ پس هستی در ذات خود مساوی با بینیازی از غیر و نامشروط بودن به چیز دیگر یعنی مساوی با وجوب ذاتی ازلی است. در نتیجه، حقیقت هستی، در ذات خود قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق شود مساوی با ذات لایزال حق است. از نظر ملاصدرا اصالت وجود، عقل ما را مستقیماً به ذات حقّ رهبری میکند نه به چیزی دیگر؛ و غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجلیات او نخواهد بود با دلیل دیگر باید پیدا کرد نه حق را.
در تقریر علامه طباطبائی، به هیچ مقدمه و مبدأ تصدیقی فلسفی (حتی اصالت وجود) نیاز نیست. او میگوید: قبل از آنکه بحث شود آیا واقعیت خارجی ماهیت است یا وجود، اصل واقعیت را میپذیریم که نقطه مقابل سفسطه است؛ زیرا سفسطه انکار اصل واقعیت است و فلسفه اثبات اصل واقعیت.
سپس با بیانی مبسوط، مستدّل میسازد که حتی فرض زوال واقعیت نیز امکان ندارد و میگوید: بنابراین، اصل واقعیت زوال پذیر نیست، زیرا از فرض زوالش ثبوتش لازم میآید و چیزی که از فرض زوالش ثبوتش لازم آید قهرا زوالش ذاتا محال است؛ و اگر زوالش ذاتاً محال باشد پس ثبوت و تحقق آن ذاتا ضروری خواهد بود و این ضرورت ذاتی در فلسفه همان ضرورت ازلی است.
نتیجه آنکه در اصلِ واقعیت، یک واجب الوجود بالذّات وجود دارد که به نحو ضرورت ازلی دارای واقعیت است. آنگاه که هر یک از موجودات بررسی شود، مشاهده میگردد که هر یک از اینها یا سابقه زوال داشتهاند یا لاحقه زوال دارند. پس فهمیده میشود که هیچیک از اینها واجب بالذّات و واقعیت مطلق نیستند، بلکه بر آن واقعیت مطلق تکیه میکنند که همان واجب ازلی خواهد بود.[۴]
بنابراین تقریر، مسئله اثبات واجب، دیگر به هیچ مبدأ تصدیقی فلسفی نیاز ندارد و میتواند اولین مسئله فلسفی قرار گیرد. همچنین طبق این تقریر، اصل وجود واجب بدیهی میشود نه نظری.
برهان صدّیقین، که در قالبی کاملاً فلسفی و عقلی مطرح شده، نمونهای از هماهنگی بحث فلسفی با قرآن و احادیث و مخصوصاً ادعیة مأثوره و عرفان است.
ملاصدرا این نوع برهان عقلی و درک مبانی آن را نه از خود که از الهامات غیبی به خویشتن میدانسته است. بیشتر تقریرات و شروح این برهان نیز مزین به آیات و روایات و مؤید به آنهاست، از جمله:
اَوَلَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ (ترجمه: آیا پروردگار تو که بر هر چیز گواه است خودش بس نیست.)[ ۴۱–۵۳]
بِکَ عَرَفْتُکَ: تو را به تو شناختم؛
یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتهِ بِذاتِهِ:ای کسی که خودش، دلیل و نشانه خودش است؛
کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِماهُوَ فی وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ. اَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یکُونَ هُوَالْمُظْهِرُ لَکَ، مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ.(یعنی: چگونه میتوان با چیزی که در هستیاش نیازمند به توست، بر تو استدلال کرد؟ آیا چیزی جز تو ظهوری دارد که تو نداشته باشی تا بتواند روشنگر تو باشد؟ کِی ناپدید شدهای تا به دلیلی که بر تو گواه باشد نیاز داشته باشی؟)
تعلیقه بر شرح منظومة حکمت سبزواری، ص۴۸۸۴۹۷
نگاه کنید:الاشارات والتنبیهات، ج ۳، ص۱۸ ۲۸
الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة،ج ۶، ص۱۴۱۶
الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج ۶، ص۱۴ ۱۵، حاشیة طباطبائی
کلیات مفتاح الجنان اول دعای ابوحمزة ثمالی، ص۳۱۶
خداوند، ظاهر است؛ زیرا عین هستی است.
موجودات دیگر هستنده اند؛ اما خداوند، هستی است.
اگر ظاهر بودن موجودات، به دلیل هستی دهنده ی آن هاست، پس نفس هستی هم ظاهر است.
هستی، ظاهر تر از هستنده است.
به عبارت دیگر، تمام اشیاء با نور، ظاهرند و اگر نو نبود، هیچ یک از اشیاء قابل روئیت نبودند.
در نتیجه خود نور، ظاهر تر از اشیایی است که با نور، ظاهر هستند.
هستی از هستنده ها و نور از منور ها، ظاهر تر است.
شرح استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی
بر کلمات المکنونة فیض کاشانی
نمیخواهی یک بار هم که شده کمتر از 10 دقیقه وقت بگذاری و این مسأله را برای خودت حل کنی؟ فقط 10 دقیقه!
يكى ديگر از اعتراضاتى كه (از سوى كليسا) بر مسأله تعدد زوجات رسول خدا (ص) شده اين است كه (اصحاب كليسا) گفته اند: تعدد زوجات جز حرص در شهوترانى و بى طاقتى در برابر طغيان شهوت هيچ انگيزه ديگرى ندارد و رسول خدا (ص) براى همين جهت تعدد زوجات را براى امتش تجويز كرد و حتى خودش به آن مقدارى كه براى امت خود تجويز نموده (چهار همسر) اكتفاء ننموده و عدد همسرانش را به نه نفر رسانيد.(1)
اين مساله به آيات متفرقه زيادى از قرآن كريم ارتباط پيدا می كند كه اگر ما بخواهيم بحث مفصلى كه همه جهات مساله را فرا گيرد آغاز كنيم، على القاعده بايد اين بحث را در تفسير يك يك آن آيات بياوريم و به همين جهت گفتگوى مفصل را به محل مناسب خود می گذاريم و در اينجا بطور اجمال اشاره اى می نمائيم:
ابتدا لازم است كه نظر ايراد و اشكال َكننده را به اين نكته معطوف بداريم كه تعدد زوجات رسول خدا (ص) به اين سادگی ها كه آنان خيال كرده اند نبوده و انگيزه آن جناب از اين كار زياده َروى در زن دوستى و شهوترانى نبوده است، بلكه در طول زندگى و حياتش هر يك از ن را كه اختيار می كرده، به طرز خاصى بوده است.
اولين ازدواج آن حضرت با خديجه كبرا عليها َالسلام بوده، و حدود بيست سال و اندى از عمر شريفش را (كه تقريبا يك ثلث از عمر آن جناب است) تنها با اين يك همسر گذراند و به او اكتفاء نمود، كه سيزده سال از اين مدت بعد از نبوت و قبل از هجرتش از مكه به مدينه بوده.
آن گاه -در حالى كه- هيچ همسرى نداشت، از مكه به مدينه هجرت نموده و به نشر دعوت و اعلاى كلمه دين پرداخت و آن گاه با نى كه بعضى از آنها باكره و بعضى بيوه و همچنين بعضى جوان و بعضى ديگر عجوز و سالخورده بودند ازدواج كرد و همه اين ازدواج ها در مدت نزديك به ده سال انجام شد و پس از اين چند ازدواج، همه ن بر آن جناب تحريم شد، مگر همان چند نفرى كه در حباله نكاحش بودند. و معلوم است كه چنين عملى با اين خصوصيات ممكن نيست با انگيزه عشق به زن توجيه شود، چون نزديكى و معاشرت با اينگونه ن آن هم در اواخر عمر و آن هم از كسى كه در اوان عمرش ولع و عطشى براى اين كار نداشته، نمیتواند انگيزه آن باشد.
علاوه بر اينكه هيچ شكى نداريم در اينكه بر حسب عادت جارى، كسانى كه زن دوست و اسير دوستى آنان و خلوت با آنانند، معمولا عاشق جمال و مفتون ناز و كرشمه اند كه جمال و ناز و كرشمه در ن جوان است كه در سن خرمى و طراوتند و سيره پيامبر اسلام از چنين حالتى حكايت نمی كند(2) و عملا نيز ديديم كه بعد از دختر بكر، با بيوه زن و بعد از ن جوان با پيره زن ازدواج كرد، يعنى بعد از ازدواج با عايشه و ام حبيبه جوان، با ام سلمه سالخورده و با زينب دختر جحش، كه در آن روز بيش از پنجاه سال از عمرشان گذشته بود ازدواج كرد.
از سوى ديگر ن خود را اختیار داد بين بهره ورى و ادامه به زندگى با آن جناب و طلاق و در صورت ادامه زندگى با آن حضرت، آنان را بين زهد در دنيا و ترك خود آرايى و تجمل مخير نمود- اگر منظورشان از همسرى با آن جناب، خدا و رسول و خانه آخرت باشد- و اگر منظورشان از آرايش و تمتع و كام گيرى از آن جناب دنيا باشد. آيه زير شاهد بر همين داستان است:
« يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً »
« هان اى نبى به همسرانت بگو اگر زندگى دنيا و زينت آن را می خواهيد بيائيد تا شما را از دنيا بهرمند كنم و بخوبى و خوشى طلاقتان دهم، و اگر خدا و رسول و خانه آخرت را می خواهيد بدانيد كه خداى عز و جل براى ن نيكو كار شما اجرى عظيم آماده كرده است. » سوره احزاب، آيه 29
و اين معنا هم بطورى كه ملاحظه می كنيد با وضع مرد زن دوست و جمال پرست و عاشق وصال ن، نمی سازد!
پس براى يك دانشمند اهل تحقيق اگر انصاف داشته باشد، راهى جز اين باقى نمی ماند كه تعدد زوجات رسول خدا (ص) و زن گرفتنش در اول بعثت و اواخر عمر را با عواملى ديگر غير زن دوستى و شهوترانى توجيه كند.
و اينك در توجيه آن می گوئيم دلایل ازدواج های پیامبر اسلام را:
رسول خدا (ص) با بعضى از همسرانش به منظور كسب نيرو و به دست آوردن اقوام بيشتر و در نتيجه به خاطر جمع آورى يار و هوادار بيشتر ازدواج كرد.
و با بعضى ديگر به منظور جلب نمودن و دلجويى و در نتيجه ايمن شدن از شر خويشاوند آن همسر ازدواج فرمود
و با بعضى ديگر به اين انگيزه ازدواج كرد كه هزينه زندگيش را تكفل نمايد و به ديگران بياموزد كه در حفظ ارامل و پير ن از فقر و مسكنت و بى كسى كوشا باشند، و مؤمنين رفتار آن جناب را در بين خود سنتى قرار دهند
و با بعضى ديگر به اين منظور ازدواج كرد كه با يك سنت جاهليت مبارزه نموده و عملا آن را باطل سازد
كه ازدواجش با زينب دختر جحش به همين منظور بوده است، چون او نخست همسر زيد بن حارثه (پسر خوانده رسول خدا (ص)) بود و زيد او را طلاق داد و از نظر رسوم جاهليت ازدواج با همسر پسر خوانده ممنوع بود، چون پسر خوانده در نظر عرب جاهلى حكم پسر داشت، همانطور كه يك مرد نمیتواند همسر پسر صلبى خود را بگيرد، از نظر اعراب ازدواج با همسر پسر خوانده نيز ممنوع بود، رسول خدا (ص) با زينب ازدواج كرد تا اين رسم غلط را بر اندازد، و آياتى از قرآن در اين باب نازل گرديد.(3)
و ازدواجش با سوده دختر زمعه به اين جهت بوده كه وى بعد از بازگشت از هجرت دوم از حبشه همسر خود را از دست داد و اقوام او همه كافر بودند و او اگر به ميان اقوامش برمی َگشت يا به قتلش می رساندند و يا شكنجه اش می كردند و يا بر برگشتن به كفر مجبورش می كردند لذا رسول خدا (ص) براى حفظ او از اين مخاطر با او ازدواج نمود.
و ازدواجش با زينب دختر خزيمه اين بود كه همسر وى عبد اللَّه بن جحش در جنگ احد كشته شد و او زنى بود كه در جاهليت به فقرا و مساكين بسيار انفاق و مهربانى می كرد و به همين جهت يكى از بانوان آبرومند و سرشناس آن دوره بود و او را مادر مساكين ناميده بودند، رسول خدا (ص) خواست با ازدواج با وى آبروى او را حفظ كند (و فضيلت او را تقدير نمايد).
و انگيزه ازدواجش با ام سلمه اين بود كه وى نام اصليش «هند» بود و قبلا همسر عبد اللَّه بن ابى سلمه پسر عمه رسول خدا (ص) و برادر شيرى آن جناب بود و اولين كسى بود كه به حبشه هجرت كرد، زنى زاهده و فاضله و دين دار و خردمند بود، بعد از آنكه همسرش از دنيا رفت رسول خدا (ص) به اين جهت با او ازدواج كرد كه زنى پير و داراى ايتام بود و نمی توانست يتيمان خود را اداره كند.
و ازدواجش با صفيه دختر حى بن اخطب بزرگ يهوديان بنى النضير به اين علت صورت گرفت كه پدرش ابن اخطب در جنگ بنى النضير كشته شد و شوهرش در جنگ خيبر به دست مسلمانان به قتل رسيده بود و در همين جنگ در بين اسيران قرار گرفته بود، رسول خدا (ص) او را آزاد كرد و سپس به ازدواج خودش در آورد، تا به اين وسيله هم او را از ذلت اسارت حفظ كرده باشد و هم داماد يهوديان شده باشد. و يهود به اين خاطر دست از توطئه عليه او بردارند.
و سبب ازدواجش با جويريه كه نام اصليش «برة» و دختر «حارث»، بزرگ يهوديان بنى المصطلق بود، بدين جهت بود كه در جنگ بنى المصطلق مسلمانان دويست خانه وار از ن و كودكان قبيله را اسير گرفته بودند، رسول خدا (ص) با جويريه ازدواج كرد تا با همه آنان خويشاوند شود، مسلمانان چون اوضاع را چنين ديدند گفتند: همه اينها خويشاوندان رسول خدا (ص) هستند و سزاوار نيست اسير شوند، ناگزير همه را آزاد كردند و مردان بنى المصطلق نيز چون اين رفتار را بديدند تا آخرين نفر مسلمان شده و به مسلمين پيوستند و در نتيجه جمعيت بسيار زيادى به نيروى اسلام اضافه شد و اين عمل رسول خدا (ص) و آن عكس العمل قبيله بنى المصطلق اثر خوبى در دل عرب به جاى گذاشت.
و ازدواجش با ميمونه كه نامش «بره» و دختر حارث هلاليه بود، به اين خاطر بود كه وى بعد از مرگ شوهر دومش ابى رهم پسر عبد العزى، خود را به رسول خدا (ص) بخشيد تا كنيز او باشد، رسول خدا (ص) در برابر اين اظهار محبت او را آزاد كرد و با او ازدواج نمود و اين بعد از نزول آيه اى بود كه در اين باره نازل شد.(4)
و سبب ازدواجش با ام حبيبه (رمله) دختر ابى سفيان اين بود كه وقتى با همسرش عبيد اللَّه بن جحش در دومين بار به حبشه مهاجرت نمود، شوهرش در آنجا به دين نصرانيت در آمد و خود او در دين اسلام ثبات قدم به خرج داد. و اين عملى است كه بايد از ناحيه اسلام قدردانى بشود، از سوى ديگر پدرش از سر سخت ترين دشمنان اسلام بود و همواره براى جنگيدن با مسلمين لشكر جمع می كرد، رسول خدا (ص) با او ازدواج كرد تا هم از عمل نيكش قدردانى شود، و هم پدر او دست از دشمنى با او بردارد و هم خود او از خطر محفوظ بماند.
ازدواجش با حفصه دختر عمر نيز بدين جهت بود كه شوهر او خنيس بن حذافه در جنگ بدر كشته شد و او بيوه زن ماند.
و تنها همسرى كه در دختريش با آن جناب ازدواج كرد عايشه دختر ابى بكر بود.(5)
بنا بر اين اگر در اين خصوصيات و در جهاتى كه از سيره آن جناب در اول و آخر عمرش در اول بحث آورديم و در زُهدى كه آن جناب نسبت به دنيا و زينت دنيا داشت و حتى همسران خود را نيز بدان دعوت می كرد دقت شود، هيچ شكى باقى نمی ماند در اينكه ازدواج هاى رسول خدا (ص) نظير ازدواج هاى مردم نبوده، به اضافه اينكه رفتار آن جناب با ن و احياى حقوق از دست رفته آنان در قرون جاهليت و تجديد حرمت به باد رفته شان و احياى شخصيت اجتماعيشان، دليل ديگرى است بر اينكه آن جناب زن را تنها يك وسيله براى شهوترانى مردان نمی دانسته و تمام همش اين بوده كه ن را از ذلت و بردگى نجات داده و به مردان بفهماند كه زن نيز انسان است حتى در آخرين نفس عمرش نيز سفارش آنان را به مردان كرده و فرمود:" الصلاة الصلاة و ما ملكت ايمانكم لا تكلفوهم ما لا يطيقون، اللَّه اللَّه فى النساء فانهن عوان فى ايديكم" (6)، (تا آخر حديث).
و سيره اى كه آن جناب در رعايت عدالت بين ن و حسن معاشرتشان و مراقبت حال آنان داشت مختص به خود آن جناب بود كه ان شاء اللَّه در مباحث آينده كه در باره سيره آن جناب بحث خواهيم كرد، رواياتى و اشاره اى به اين جهت نيز می آوريم، و اما اينكه چرا براى آن جناب بيش از چهار زن جايز بوده، پاسخش اين است كه اين حكم مانند روزه وصال يعنى چند روز به يك افطار روزه گرفتن، از مختصات آن جناب است و براى احدى از امت جايز نيست، و اين مساله براى همه امت روشن بود و به همين جهت دشمنانش مجال نداشتند كه به خاطر آن و به جهت تعدد زوجات بر آن جناب خرده بگيرند، با اينكه همواره منتظر بودند از او عملى بر خلاف انتظار ببينند و آن را جار بزنند.
برگرفته از:
ترجمه تفسیر المیزان (علامه طباطبایی ره)، ج 4 صفحه 307 تا 311.
پی نوشت ها:
توجه: متن پاورقی ها در تفسیر المیزان نیامده است و برای تفیهم بیشتر مطلب است.
1. لازم به ذکر است که رسول گرامی اسلام تنها 9 زن دائم داشته اند و این سیره مختص خود ایشان بوده است نه کس دیگری.
2. یعنی با توجه به زندگی نامه حضرت، چنین اعمالی هیچ گاه از او دیده نشده و در تاریخ ثبت نگردیده است.
3. در این مورد خاص گفته اند پیغمبر این ازدواج بسیار برایش سخت و سنگین بود، لذا آیه نازل شد و به او دستور داده شد که باید این ازدواج صورت گیرد تا این سنت غلط شکسته شود.
4. در این مورد اصطلاحاً می گویند آن زن، خود را به پیامبر حبه کرد! یعنی خود را به او بخشید و اظهار کنیزی کرد، آیه آمد و گفت که حالا که خود را به رسول ما بخشیده، با او ازدواج کند.
5. پيامبر اسلام (ص) در سال دهم بعثت و دوم هجرت عايشه را به همسري گرفت. وى، دختر ابوبكر است و در اواخر سال دوم هجرت به خانه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله آمد ؛ هرچند كه در ماه هاى پايانى پيش از هجرت، به عقد درآمده بود (سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 435 ). دو مسئله اى كه در بين مردم مشهور است، از نظر تاريخى ثابت نيست ؛ يكى 9 ساله بودن عايشه هنگام ازدواج و ديگرى حسن جمال او! بسيارى از مورخان، سن عايشه را در هنگام ازدواج، 17 يا سال ثبت كرده اند و از نظر كمالات و زيبايى نيز او را ضعيف شمرده اند. ازدواج با عايشه، يك حركت سياسى محسوب مى شد ؛ چون پيامبر پس از درگذشت ابوطالب و خديجه، زير فشار فراوان از طرف دشمنانى سرسخت چون ابولهب و ابوجهل بود و به شدّت به حمايت قبايل مختلف ديگر نياز داشت. ابوبكر نيز نفوذ قبيله اى بسيارى داشت و نيز خودش از پيامبر تقاضاى ازدواج با عايشه كرد ؛ از اين رو، رد تقاضاى او به مصلحت نبود ؛ زيرا محكم ترين رابطه در ميان عرب جاهلى، رابطه خويشاوندى بود و پيامبر، براى شكستن اتحاد دشمنان و جلب حمايت قبايل، به اين كار اقدام نمود. تفاوت سن ميان مرد و زنى كه با هم ازدواج مى كنند، در جوامع بدوى، قابل قبول بوده، هيچ قباحت و زشتى نداشته است و آن را يك عمل غير اخلاقى نمى دانستند. به طور كلى، رسوم و قواعد اجتماعات قبيله اى آن دوران را نبايد با جوامع مدنى و پيشرفته امروز مقايسه كرد. در اين باره بايد دانست با توجه به فرهنگ آن روزگار، گاهي براي اداي احترام به يک شخصيت و يا براي ابراز علاقه يک قبيله به قبيله ديگر ازدواج هايي صورت مي پذيرفت به طوري که اگر طرف مقابل نمي پذيرفت به عنوان رد احترام و گاهي در حد اعلام تنفر و اعلان جنگ بود. به اين نکته هم توجه کنيد که عايشه قبلا شوهر داشته است نه اينکه بي شوهر باشد .اين نکته را در الصحيح من سيره النبي آورده است .
6. نماز، نماز و بردگانى كه در ملك شمايند زنهار كه ما فوق طاقتشان بر آنان تحميل نكنيد، خدا را خدا را در ن كه آنان مقهور و زير دست شمايند. (سيره حلبى ج 3 ص 473)
اگر مي خواهيد بيشتر از اين درباره اين موضوعات اطلاعات به دست بياوريد مي توانيد به اين كتاب ها مراجعه كنيد:
1. ازواج النبي(ص)، دكتر موسي شاهين لاشين. 2. ازواج النبي(ص) و اولاده، ابوعبيده معمر بن مثني. 3. همسران رسول خدا، عقيقي بخشايشي. 4. تعدد نساء الانبياء، احمد عبد الوهاب. 5. نگرشي كوتاه به زندگي پيامبر، مؤسسه در راه حق. 6. نساء النبي(ص) و اولاده، محمد جواد سعيدي. 7. الميزان، ج 4 عربي. 8. تفسير نمونه، ج 17، ص 381. 9. الصحيح من سيره النبي الاعظم، سيد جعفر مرتضي عاملي.
به کوشش: http://mohammadwomen.blogfa.com/
اللهم صل الی محمد و آل محمد
علامه طباطبایی کیست؟
دوستان امروز میخواهم درباره ی مردی پست بگذارم که بیشترین تاثیر را روی زندگی من گذاشته است و با اینکه بیش از 6 سال است درباره ی اسلام و مسائل فلسفی و اینا تحقیق میکنم، علامه طباطبایی برای من مثل اقیانوسی است که قطره ای اورا میشناسم و اگر آتئیست و یا پوچ گرا هستید و به دینو واینا اعتقاد ندارید بهتون پیشنهاد میکنم برید دنبال آثار علامه طباطبای و حتی اگر شده بگردید دنبال استادی که آثار ایشان را تدریس کنند چون آثار ایشان درکش برای فیلسوفان هم دشوار است چه برسد به ماها، ولی بدونید اگر قطره ای ازین اقیانوس بردارید به یقین میرسید- ذره ای از بزرگی ایشان را برایتان ذکر میکنم و پیشنهاد میکنم برای رسیدن به یقین با شخصیت های علامه طباطبایی و علامه حسن زاده آملی و ملاصدرا و این سینا و سهروردی و این فیلسوفان آشنا شوید
سید محمدحسین طباطبایی مشهور به علامه طباطبایی(۱۲۸۱- ۱۳۶۰ش)، مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلامشناس قرن ۱۴ق. وی از عالمان تأثیرگذار شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴ش بود. وی نویسنده تفسیر المیزان، و کتابهای فلسفی بدایة الحکمة و نهایة الحکمة، و اصول فلسفه و روش رئالیسم است،.
علامه، در حوزه علمیه قم به جای اشتغال به فقه و اصول، درس تفسیر قرآن و فلسفه برقرار کرد. این کار او موجب رونق دانش تفسیر در حوزه قم شد. روش تفسیری او تفسیر قرآن به قرآن بود. در دوران تعطیلی درس فلسفه، با برقراری جلسات هفتگی با شاگردان خاص خود تدریس مبانی فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه را ادامه داد. بسیاری از مدرسان بعدی فلسفه در حوزه علمیه قم شاگردان او بودند.
شاگردان او هم چون مطهری، جوادی آملی، مصباح یزدی و بهشتی را میتوان جزو مؤثرترین و معروفترین ان شیعه در ایران در چهار دهه پایانی قرن ۱۴ش دانست. نشستهای علمی او با هانری کربن فیلسوف و شیعهشناس فرانسوی زمینهساز معرفی تشیع به اروپاییان شد.
درباره شخصیت او کتابهای متعددی منتشر شده و چندین همایش برای معرفی اندیشههای او برگزار شده است. یک مجموعه مستند تلویزیونی با نام حدیث سرو نیز با هدف شناسایی شخصیت او ساخته شده است. در تهران یک دانشگاه به نام او نامگذاری شده است. شهید علی قدوسی داماد اوست.
تولد و نسب
علامه، در پایان سال (آخرین روز ماه ذیحجه) ۱۳۲۱ق مصادف با ۱۲۸۱ش[۱] در شادآباد تبریز به دنیا آمد. اجدادش تا ۱۴ پشت، دانشمند و عالم بودند.
اجداد پدری علامه طباطبایی از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) و ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و نیاکان مادری وی از سادات حسینی میباشند.
سید محمدحسین، در ۵ سالگی، مادر، و در ۹ سالگی پدرش را از دست داد. برادر کوچکتر او سید محمدحسن، معروف به سید محمدحسن الهی، است.
س از اتمام اولین مراحل علمی در تبریز، در سال ۱۳۰۴ش راهی نجف شد. ۱۰ سال در حوزه علمیه نجف به تکمیل معلومات خود در شاخههای مختلف علوم اسلامی پرداخت. فقه و اصول را نزد نایینی و کمپانی، فلسفه را نزد سید حسین بادکوبهای که خود از شاگردان جلوه و آقاعلی مدرس بود، ریاضیات را نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری، و اخلاق و عرفان را از سید علی قاضی طباطبایی آموخت.
شهرت علامه طباطبایی در تهران و حوزههای دیگر علمی ایران، هنگامی آغاز شد که در اثر حوادث ی جنگ دوم جهانی و عواقب بعد از آن از تبریز به قم مهاجرت کرد. او از سال ۱۳۲۵ش در قم ساکن شد و مجالس درس خود را در تفسیر و حکمت آغاز کرد. او به تدریج، تدریس سطوح اساسی حکمت مانند کتاب شفاء و اسفار را متداول ساخت. در کنار این دروس، علامه به تربیت شاگردانی در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی نیز توجه داشت. حسن حسنزاده آملی، عبدالله جوادی آملی، عزیزالله خوشوقت و علی سعادتپرور و. از این دسته شاگردان او هستند.
جلسات علمی تهران
در دوران ست در قم یکی از فعالیتهای علامه طباطبایی شرکت در جلساتی علمی و فلسفی در تهران بود. این جلسات با حضور هانری کربن، سید حسین نصر، داریوش شایگان و. با محوریت علامه طباطبایی درباره مسائل فلسفی، عرفانی، ادیان و اسلامشناسی برگزار میشد. او در سفرهای پیاپی به تهران داشت، با علاقهمندان به حکمت و معارف اسلامی تماس داشت و گاه با مخالفان دین و حکمت نیز به بحث میپرداخت. در برخی از این نشستها موضوع بحث، تفسیر عرفان شرقی با محوریت اوپانیشادها و گاتها بوده است. مطالب این کتابها توسط داریوش شایگان به فارسی ترجمه میشد و سپس علامه طباطبایی درباره آن مطالب توضیح میداد.[نیازمند منبع]
جلسات بین او و کُربَن به مدت ۲۰ سال (۱۳۷۸ تا ۱۳۹۹ق) هر پاییز[۵] با حضور جمعی از اهالی فلسفه تشکیل میشد که در آن مباحث اساسی دین و فلسفه و. مطرح میشد. به گفته دکتر سید حسین نصر چنین جلساتی در سطحی آن چنان بالا و با افقی آن چنان وسیع در جهان اسلام امروز بینظیر بوده است و حتی میتوان گفت که از دوره قرن وسطی که تماس فکری و معنوی اصیل بین اسلام و مسیحیت قطع شد، چنین تماسی بین شرق اسلامی و غرب حاصل نشده است.
از ایشان آثار علمی بسیار به جا مانده که قسمتی از آنها بدین قرار است:
تفسیر المیزان
اصول فلسفه و روش رئالیسم
حاشیه بر اسفار صدرالدین شیرازی
سنن النبی (ص)
مصاحبات با استاد کربن
شیعه در اسلام
حاشیه بر کفایه الاصول
رساله در قوه و فعل
رساله در اثبات ذات
رساله در صفات
رساله در افعال
رساله در وسائط
الانسان قبل الدنیا
الانسان فی الدنیا
الانسان بعد الدنیا
رساله در نبوت
رساله در ولایت
رساله در مشتقات
رساله در برهان
رساله در مغالطه
رساله در تحلیل
رساله در ترکیب
رساله در اعتبارات
رساله در نبوت و مقامات
منظومه در رسم خط نستعلیق
علی والفلسفة الالهیه (به فارسی ترجمه شده است)
قرآن در اسلام
رساله در حکومت اسلامی، که به فارسی و عربی و آلمانی چاپ شده است.
مقالات متعددی که در نشریات گوناگون مانند مکتب تشیع و درسهایی از مکتب اسلام و راهنمای کتاب و. به انتشار رسیده است.[
علامه طباطبایی از حدود سال ۱۳۳۳ش/۱۳۷۴ق نوشتن تفسیر المیزان را آغاز کرد و تا سال ۱۳۵۰ش/۱۳۹۲ق آن را در ۲۰ جلد به زبان عربی به اتمام رساند. در این تفسیر از روش تفسیر قرآن به قرآن استفاده شده است و علاوه بر تفسیر آیات و بحثهای لغوی در بخشهایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی، علمی و اجتماعی نیز دارد.[۸] ترجمه این اثر به دو شکل منتشر شده است. نخست در ۴۰ جلد و سپس در ۲۰ جلد. این اثر توسط سید محمدباقر همدانی به فارسی ترجمه شده است.
علامه، دارای ذوق شعری بوده و اشعاری سروده که بعدها خودش آنها را از بین برده است. پارهای از اشعار باقیماندهاش در کتابی با نام «ز مهر افروخته» چاپ شده است. در برخی از سرودههای او، واژه غیر فارسی به کار نرفته است. معروفترین غزل علامه طباطبایی «کیش مهر» است. این شعر در ۱۳۶۵ ه.ش توسط شهرام ناظری و علیرضا افتخاری، به آواز درآمد.
سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از ورودم به نجف به بارگاه امیرالمؤمنین(ع) رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و گفت: «شما به حضرت علی(ع) عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت» .
شهید مطهری:
علامه طباطبايي ما چند نظريه در فلسفه دارند، نظرياتي در سطح جهاني كه شايد 50 تا 60 سال ديگر ارزش آنها روشن شود ولي ما خودمان ارزش خودمان را نمي دانيم!
استاد غلامحسين ديناني يكي از شاگردان علامه ميگويد: «من كه خودم يكي از شاگردانش بودم. هيچ وقت در هيچ سوالي خودم را كنترل نميكردم، چون ميدانستم ايشان آنقدر بزرگوار است كه هر چه دلت خواست ميتواني بگويي. در مقابل سوال رو ترش نميكرد و به همين جهت ما احساس آزادي ميكرديم و هر چه در دل داشتيم ميگفتيم. ايشان هم با كمال بردباري با ما همنفسي ميكرد و كنار ميآمد و جواب ميداد.
علامه پشتكار عجيبي داشت. چندين سال براي تفسير زحمت كشيد و اصلا احساس خستگي نكرد، شب و روز نميشناخت، از صبح زود تا ساعت 12 مشغول مطالعه و تحقيق و تاليف بود و بعد از نماز و صرف غذا و استراحت مختصر، تا غروب كار ميكرد. ايشان روزي 14 ساعت كار ميكرد و از روزهاي سال فقط يك روز را تعطيل ميكرد؛ آن هم روز عاشورا.
علامه طباطبايي در زندگينامه خويش ميگويد: «در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زيادي به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روي هر چه ميخواندم نميفهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم، پس از آن يك باره «عنايت خدايي» دامنگيرم شد و عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگي و بيتابي نسبت به تحصيل كمال حسن نمود به طوري كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريبا هجده سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر احساس خستگي و دلسردي نكردم و زشت و زيباي جهان را فراموش كردم، بساط معاشرت با غيراهل علم را به كلي برچيدم و در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگي به حداقل ضروري قناعت نموده باقي را به مطالعه ميپرداختم، بسيار ميشد (به ويژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه ميگذارندم و هميشه درس فردا شب را از پيش مطالعه ميكردم، اگر اشكالي پيش ميآمد با هر خودكشي بود حل مينمودم. وقتي كه به درس حضور مييافتم از آن چه استاد ميگفت قبلا روشن بودم. هرگز اشكال و اشتباه درس را پيش استاد نبردهام.»
آيتالله حسنزاده آملي در رابطه با پيگيري و استمرار روحيه تحقيق در علامه طباطبايي ميفرمايد: «حضرت علامه طباطبايي شب قدر را به بحث و تحقيق آيات قرآني احياء ميكرد و تفسيرش در اين شب فرخنده به پايان رسيد.»
*صرفهجويي در وقت؛
از ويژگيهاي علامه طباطبايي دقتي بود كه در صرفهجويي در وقت داشت. ايشان تفسيرالميزان را كه مينوشت، چرك نويس نداشت. ابتدا بينقطه مينوشت بعد كه مرور ميكرد مجددا آن را نقطهگذاري ميكرد، سوال شده بود « آقا چرا اول بينقطه مينويسيد؟» فرموده بود: «من حساب كردهام اول كه بينقطه مينويسم و بعد در مرور نقطه ميگذارم، چند درصد در وقتم صرفهجويي ميشود.»
اسلام، دين عقلمحور؛
« . اسلام ديني است كه احكامش را بر اساس ويژگيهاي انسان و در راستاي ي غرايز و فطريات وي بنيان نهاده و در عين حال، در تنظيم و پيريزي احكام و قوانينش «عقل محور» است و احساسات و عواطف را بر آن اساس مورد توجه قرار ميدهد. اسلام به جامعه بشري نميگويد من خير و صلاح شما را در پيروي از دعوت من و به كار بستن مواد آن ميبينم، شما نيز به تشخيص من ايمان آورده و آن را بپذيريد، بلكه ميگويد از هوسبازي و خرافهپرستي دست برداريد، آنچه را واقعا و حقا صلاح و خير جامعه شما در آن است و به حسب فطرت خدادادي، خير و صلاح بودن آن را درك ميكنيد و تشخيص ميدهيد، به كار بنديد و بالاخره اسلام، اعتقاد حق و عمل حق است، نه اسم يك سلسله اعتقادات و اعمال كه كوركورانه بايست به حقانيت آنها ايمان آورد.»
*دنيا براي انسان؛
اسلام ميگويد: « حق اين است كه دنيا براي انسان خلق شده، نه انسان براي دنيا. در اين صورت انسان، اول بايد ذات خود را بشناسد و با نيروي تعقل و واقعبيني، صلاح خود و جامعه خود را تشخيص دهد، سپس دست به كار بزند، نه اينكه به هر جلوه فريبندهاي دل بازد و خود را فراموش كند، تسليم سيل عواطف شود و اختيار مقصد حقيقي را از دست بدهد؛ زيرا انسان جزء دستگاه عظيم آفرينش است و هيچگونه استقلالي ندارد و در نتيجه راهي را بايد در پيش گيرد كه سير دستگاه آفرينش برايش نشان ميدهد.»
*مقام زن؛
« . اين زن بود كه مرا به اينجا رساند. او شريك من بوده است و هر چه كتاب نوشتهام نصفش مال اين خانم است. اگر زن اهميت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا(س) قرار نميداد. واقعا اگر زن خوب باشد ميتواند عالم را گلستان كند و اگر بد باشد، عالم را جهنم ميكند.»
*معاد يا رستاخيز؛
« همه اديان و مذاهبي كه به پرستش خداي يگانه دعوت ميكنند و بشر را به نيكوكاري امر و از بدكاري نهي مينمايند، براي انسان معاد و زندگي ديگري پس از مرگ قائلند؛ زيرا آنها بر اين باورند كه نيكوكاري وقتي ارزش دارد كه پاداش نيكي به دنبال خود داشته باشد و چون اين پاداش در اين جهان مشهود نيست، ناگزير پس از مرگ در جهان ديگر و با زندگي ديگر خواهد بود.
يتالله جوادي آملي؛
«علام طباطبايي، عارف كامل بود، عارفي بود كه خداي متعال مهمترين آرمان و آمال او بود. علامه طباطبايي عصاره شرح صدر بود. اگر استاد علامه طباطبايي را فارابي عصر بنامين سخني به گزاف نگفتهايم.»
دكتر علي شريعتي؛
«در تهران جلسات هفتگياي تشكيل ميشد با حضور پروفسور هانري كربن استاد دانشگاه سوربن و اسلامشناس معروف و متخصص منحصر به فرد فرهنگ شيعي در غرب، و شركت آقاي سيدمحمدحسين طباطبايي مدرس حكمت و مفسر قرآن در قم و ديگر فضلا و دانشمندان قديم و جديد. طباطبايي گويي سقراط است كه نشسته و گرداگردش را شاگردان گرفتهاند و كربن نيز فاضل خوش ذوقي كه ميكوشد تا از اين اقيانوس عظيم افكار و عواطف گونهاي كه فرهنگ اسلام و شيعي را ساخته است، جرعههايي بنوشد.»
آيتالله حسنزاده آملي؛
«به محضر مبارك جناب آيتالله حاج شيخ محمدتقي آملي - رضوانالله تعالي عليه - مشرف شدم كه سخن از علامه طباطبايي، به ميان آوردم. مرحوم آقاي آملي به من فرمودند: آقا اگر كسي بايد در تحت تصرف و تعليم كاملي به جايي برسد و قدمي بر دارد، من براي شما بهتر از جناب آقاي طباطبايي، كسي را نمي شناسم.»
آيتالله جعفر سبحاني؛
«از نظر علمي و فرهنگي نبايد مرحوم علامه طباطبايي را يك فرد به حساب بياوريم، چرا كه ايشان به تنهايي خود يك امت بود. از نظر اشاعه فرهنگ اسلامي و تحكيم آن در اين عصر كار امتي را انجام داد. مرحوم علامه طباطبايي، فلسفه را از آن حالت عرضي به حالت فرشي درآورد و به اصطلاح آن را عموميت بخشيد.»
سه خاطره جالب دکتر صدوقیسُها از علامه طباطبایی
دکتر صدوقیسُها استاد فلسفه و عرفان اسلامی:
تاکنون سهبار به محضر ایشان رسیدم؛ دو بار در بیداری و یکبار در خواب!
1️⃣ اولین باری که به محضر ایشان در قم رفتم زمانی که به در منزل ایشان رسیدم به محض اینکه دقالباب کردم خودشان به در خانه آمدند. به ایشان عرض کردم که مشغول تدوین تاریخ حکمای اسلام هستم و به محضر شما آمدهام تا شرح حالی بفرمائید تا در این اثر درج کنم. ایشان فرمودند: «برو از آقای نصر بگیر» و به داخل خانه تشریف بردند.
2️⃣ دومین بار هم که به نزد ایشان رفتم، به محض اینکه در زدم در را باز کردند. پس از سلام و احوالپرسی به ایشان گفتم که تنها برای زیارت شما آمدهام. خدا را گواه میگیرم که با شنیدن این سخن چنان ناراحت شدند که هندسه صورت ایشان شکست و با ناراحتی و چهره شکسته رفتند.
3️⃣ سومین بار یکبار در عالم خواب مرحوم جلالالدین آشتیانی را دیدم که در آن زمان در قید حیات بودند. ایشان نشسته بودند؛ به ایشان گفتم عالم و آدم میدانند که من به شما چقدر ارادت دارم، اما آقای طباطبایی، و ما ادراک آقای طباطبایی! این خواب حتما رؤیای صادقه بوده است.
آیت الله تحریری (حفظهالله):
پس از زدن این تیک سیستم عامل به صورت خودکار و بدون اجازه کاربر به روز رسانی ها را انجام نخواهد داد. محدودیت هایی که بعد از تنظیم وای فای به حالت metered اعمال خواهد شد عبارتند از :
به روز رسانی های ویندوز فقط در موارد لازم و ضروری هستند انجام خواهد شد.
دانلود اپلیکیشن ها از Windows Store غیر فعال خواهد شد.
به روز رسانی های مربوط به غیر فعال خواهد شد.
فایل هایی که به صورت Offline ذخیره شده اند به صورت خودکار بروزرسانی نمیشوند.
رد برهان شر
(براهین ساده)
1-دو مفهوم متضاد فقط در صورت وجود یکدیگر دارای معنی هستند.و وجود شر ، خیر را دارای ارزش میکند:
شهری را فرض کنید که در ان انجام کار بد بکل از پایه و اساس شدنی نباشد. در انصورت نیکی که مردم انجام میدهند یک کار عادیست و معنی خاصی ندارد.
دقت کنید بیماران ارزش سلامتی خود را درک میکنند.
پیرها ارزش جوانی خود را بسیار بیشتر درک میکنند.
2- ""خیر موجود در شر"" در گرو دفع آن و یا پیشگیری از ان است که خود موجب تعالی انسان و موجودات است.
قطعا شنیده اید که میگویند نیاز مادر اختراع است. بله. این شر ها هستند که انسان را توسط اختراع و کشف و موجودات را توسط تکامل متعالی میکنند.از همان ابتدای حیات انسان متمدن ادمی با مشکلات فراوان روبرو شد. مثلا سنگ زبر بود و نمیتوانست روی ان براحتی بخوابد. پس فکر کرد و تخت های ابتدایی را اختراع کرد و ساخت. انسان اولیه ای که تخت ساخته نسبت به انی که نساخته متعالی تر است. و بقیه مثال ها.
--------
سوال: چرا اینقدر شر زیاد است ؟ میتوانست کمتر باشد.
جواب:
هرچقدر شر "بزرگتر" باشد تعالی ناشی از دفع و یا پیشگیری ان بالاتر است فرض کنید اگر شری بنام سرطان وجود نداشت آیا انسان هرگز میتوانست به تعالی درمان سرطان دست یابد؟؟؟
هر چقدر شر "بیشتر" باشد و بیشتر به چشم برسد مانند اهرم فشار قدرتمند تری موجودات بخصوص انسان را بسمت تعالی حرکت میدهد.
اگر دانشمندان پزشکی جهان خبر مرگ فقط یک شخص در اثر مرض ناشناخته ای را بشنوند چقدر تلاش میکنند تا ان مرض را دفع کنند؟
تقریبا هیچ.
حال تصور کنید اگر خبر مرگ عده ی عظیمی از انسان ها توسط ان مرض به ان دانشمند ها برسد روز و شب خود را بروی درمان ان صرف میکنند. در حقیقت شر زیاد باعث تکاپوی بیشتر موجودات بخصوص انسان برای دفع آن میشود.
---
اما شر گاهی واقعا میکشد. در انصورت چه؟
اینکه شر مارا بکشد درواقع به این علت است که ما هنوز نتوانسته ایم راه دفع ان را بیابیم. ناتوانی ما در دفع شر، نقض وجود خداوند منان نمیباشد.
---- آنانی که ناتوانی انسان در دفع شر باعث مرگشان شده است (مثلا انانی که قبل از درمان شدن وبا مرده اند) چیست؟ آیا به انان ظلم نشده است؟؟
جواب : خیر. در برابر زجری که کشیده اند اجرشان در نزد پروردگارشان باقیست.
1- برهان شر، ردیه خدا نیست بلکه نهایتا ثابت میکند که خدا ظالم است. برهان خلف باید با فرض اولیه در تناقض باشد و با اساس فرض(وجود خدا) به تناقض برسیم نه با چند صفات خدا. و اگر با صفات خدا به تناقض رسیدیم معنایش میتواند این باشد که ان صفت در خدا نیست ، نه این که کلا خدایی نیست یعنی حتی اگر تمام حرفهای ضد دینها(که بالا گفته شد) درست باشد، باز هم ردیه خدا نیست و تنها چیزی که میتواند ثابت کند این است که این خدا ظالم است. نه این که اصل وجود خدا را رد کند
2- قران کریم در ایه 79 سوره نسا میفرماید "مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن " یعنی هر چه از خوبیها به تو میرسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مىرسد از خود توست. پس منشا این شر ها خود ما هستیم. برای مثال اگر از بالای پشت بام خودت رو بندازی پایین و دست و پات بشکنه، میخواید یقه خدا رو بگیری؟ میخوای بگی خدایا تو قدرت داشتی نجاتم بدی چرا نجات ندادی؟ شما اختیار داری و خودت به خودت شر رسوندی
3- ایه 216 سوره بقره میفرماید ".وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ." یعنی و بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است
دقت کنید که در فرض اولیه خداوند را با تمام صفاتش (که یکیش عالم بودن است) در نظر گرفتیم، خوب اگر این خدا عالم باشد پس خیر و شر ما را بهتر از ما میداند. مثلا مادر بچه ای که سرما خورده و شیرینی براش ضرر داره، به هیچ عنوان به او شیرینی نمیده گرچه بچه نمیفهمه که چرا مادر (به ظاهر ظالمش) به او شیرینی نمیده. اما مادر میگه گرچه فرزندم دلیل این کار من رو نمیدونه و اون رو "شر" میدونه اما من که مادرش هستم، بهتر از اون تشخیص میدم خیرش در چیه. یا همین مثال درباره امپول زدن بچه ها که مادر اون رو خیر و فرزندش اون ر وشر میدونه
4- اگر خدا را عالم میدانیم، دلیل رفتار او را باید به جهل خود نسبت دهیم نه به رفتار او. مثلا شطرنج باز حرفه ای را در نظر بگیرید که در حین بازی حرکتی رو انجام میده که برای من حرکت اشتباه تلقی میشه. اما با توجه به این که میدونم او یک شطرنج باز حرفه ای هست، من اینطور فکر میکنم که اون فرد یک حرکت خاصی را در ذهن داره که من ازش بیخبرم، و حرکت او را به اشتباه ربط نمیدم. درواقع این حرکت اشتباه را به جهل خودم نسبت میدم نه به شطرنج باز.
خوب درباره خدا هم همینطور است. خداوند عالم هست یا نیست؟ اگر هست که هست چطور رفتار او را شر تلقی کرده و خود را عالمتر از او میدانیم؟
5- اگر خدا بخواد مستقیم دخالت کنه و جلوی شر رو بگیره دیگه پاداش و جزای اخروی معنا نداره. مثلا من بخواهم کسی رو بکشم و خدا جلوی من رو بگیره. خوب فردا بر چه اساسی باید عذاب بشم؟ بر اساس کاری که نکردم؟
6- ازمایش و امتحان: این دنیا میدان ازمایش برای مزرعه اخرت است و اگر شری نباشد دیگر امتحان معنایی ندارد. مثل برگه امتحانی که سفید باشه !! اصلا معنا نداره ☺
نبلوکُم بالشرّ و الخیر فتنهً و الینا ترجعون (انبیاء/35)
شما را به خیر و شر مبتلا می کنیم تا بیازماییم و بسوی ما باز گردانیده می شوید
7- اقتضای جهان مادی اینه که خیر و شر باشه والا میشد جهان فرشته ها. جهان ماده ذاتا اقتضا میکند که خیر و شر در اون باشه، یعنی جهانی که مثلا زمان در ان نباشد که دیگر جهان مادی نیست (دقت کنید که زمان هم در زمان سختی ها خود میتواند شر تلقی شود. یعنی فرد بگوید چرا خداوند این زمان سختی را به سرعت برایم سپری نمیکند) و اگر این اسباب نباشد که اصلا جهان مادی معنا ندارد!!!
8- "اختیار" جایی معنی داره که "خیر" و "شر" باشه. یعنی اگر فقط "خیر" خلق میشد دیگر "اختیار" برای شما معنایی نداشت. چون مجبور بودید بین "خیر" و "خیر" انتخاب میکردید و این انتخاب دیگر ارزشی ندارد
9- مصیبت ها در دنیا "شر قلیل" هست اما تحمل اون برای اجر اخرت که "خیر کثیر" هست رو هر عقلی میپذیره
یعنی تحمل "شر قلیل" به خاطر "خیر کثیر" رو عقل قبول میکنه. مثلا شما سختی کارگری برای ساخت خانه برای خود را با تمام جان قبول میکنید. و یا یک مرزعه دار"شر قلیلِ" شخم زدن و خار در دست نشستن را برای "خیر کثیرِ" برداشت محصول ، با جان و دل میپذیرد
10- اگر سختی ها نبود انسانها پیشرفت نمیکردند مثلا اگر سیل و زله نبود مردم خانه های محکم و سد نمیساختند و انسانها به مقابله با شر نمیرفتند که بر اونها پیروز بشن و پیشرفت کنند پس اگر شری نبود ، پیشرفت و تکاملی هم نبود. برای مثال اگر شر و سختی نبود، ما امروز نه لباس ساخته بودیم، نه ماشین و نه خانه و نه هیچچچ پیشرفتی داشتیم. درواقع تمام پیشرفت امروز ما مدیون همین سختی هاست. به قول معروف نیاز (بخوانید شر و سختی) مادر خلاقیت است
11- همانطور که بالاتر گفتیم، هر شری که به ما میرسد از جانب خود ماست. اما در دنیای بعد از ظهورکه مردم به امر ولی الله گوش میدهند، دنیایی هست که شری درش نیست و خبری از سیل و زله نیست. باران به اندازه میبارد و مالی تلف نمیشود. مردم تمام زمین را میگردند تا نیازمندی پیدا کنند و به او کمک کنند اما هیچ نیازمندی را پیدا نمیکنند. پس به اعتقاد ما همین "شر"ها هم پایان یافتنیست
12- بعضی اشتباهات ما در دنیا میمونه و ادامه داره مثل ازدواج خانوادگی که اثرش تا نسلها میمونه و این قانون دنیاست. مثل ازدواج فامیلی که باعث به وجود امدن فرزندان ناقص و بیمار میشود. پس چطور اشتباه پدر یا پدر بزرگمان را به خدا نسبت میدهیم؟ بهتر نیست یقه اجداد را بگیریم؟
13- میگن چرا خدا از انسان محافظت نمیکنه؟ محافظت از این بالاتر که انسان نابود نمیشه؟ و ابدیست؟
دقت کنید که فنا شدن برای ما معنا ندارد، پس خداوند با ابدی کردن ما، بهترین و بالاترین حفاظت را از ما کرده است.
14- اگر مادری فرزند خود را به دلیل اشتباهی تنبیه کرد، این یعنی مادر خواسته به فرزندش ضربه ای بزند؟ اگر معنای این رفتار مادر، ضربه زدن به فرزندش نیست - که نیست- پس چطور به خدا که میرسد، اگر شری بود، ان را به معنای ضربه زدن خدا به بندگانش ربط میدهید؟
(پاسخ نیمه فلسفی)
گرچه اصل وجود «شر» انکارپذیر نبوده و بارها در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است،[1] اما مسئله «شر» و «وجود بدی» در جهان، به نادرست مستمسکی برای ثنویون(دوگانهپرستان) قرار گرفته است. آنان از راه وجود شر، استدلال به وجود دو مبدأ برای هستی میکردند؛ یکی مبدأ خیر و دیگری مبدأ شر.[2] امروزه نیز یکی از مسائلی که مادیگرایان و منکران خداوند برای انکار وجود خداوند به آن تمسک میکنند وجود شر است. این دلیل دارای تقریرات و گونههای متعددی است:
1. اگر از اینکه هر معلولی علتی میخواهد و هر نظمی ناظمی و هر حرکتی محرکی میطلبد؛ و در نتیجه، ریشهای واحد برای تمامی معلولها و نظمها و حرکتها به دست میآید؛ به طریق مشابه نیز چون هر مفسده و شری ناشی از شروری است؛ در نهایت به یک امالفساد به عنوان ریشه تمامی شرور خواهیم رسید.
البته آنان در پی اثبات وجود ریشهای واحد برای تمام شرور نیستند، بلکه مقصودشان تمسخر روش کلامی در شناخت جهان است. به بیان دیگر، این استدلال نه برای اثبات ثنویت، بلکه برای تشکیک در براهین خداباورانه به کار برده شده است.[3]
2. با وجود شر در عالم چند حالت فرض میشود که با هر یک از آنها به یکی از صفات بنیادی خدا خدشه وارد میشود و در نتیجه خدای مورد اعتقاد خداباوران، یعنی موجود آگاه، قادر و مهربان نفی میشود:
1-2. حالت اول: شر در جهان وجود دارد، چون خدا از وجود شر بیخبر است، در این صورت خدا عالم مطلق نیست.
2-2. حالت دوم: شر در جهان وجود دارد؛ زیرا اگرچه خدا از وجود شر با خبر است، اما نمیتواند آنرا نابود کند؛ در این صورت خدا قادر مطلق نیست.
3-2. حالت سوم: شر در جهان وجود دارد، در حالیکه خدا از وجود شر با خبر و نسبت به دفع آن توانا است؛ در این صورت خدا خیرخواه مطلق نیست.
اما این استدلالات دارای مشکلات زیادی است؛ مشکل اساسی و مشترک این استدلالات این است که شر به صورت مطلق فرض شده است که هیچ خیری در او نیست. منشأ اندیشه وجود شر مطلق نیز این است که در نظر این عده، زندگی کوتاه مادی و دنیایی انسان، مقیاس همهی چیز است و هر چه را با آن هماهنگ ندانند، شر مطلق میشمارند. در حالیکه اولاً: هیچ موجودی را نمیتوان شر مطلق دانست؛ بلکه شر همیشه نسبی است؛ مثلاً زهر مار نسبت به خود مار کمال است، اما نسبت به بدن ما شر است و شر بودن زهر مار نسبت به ما به جهت ضعف و ناتوانی و عدم مقاومت وجود ما در برابر آن است؛ و گرنه اگر بدن ما به گونهای میبود که زهر مار تأثیری در او نمیگذاشت برای ما شر نمیبود.
ثانیاً: زندگی انسان محدود به زندگی ظاهری دنیا نیست؛ بلکه زندگی دنیا بخش کوچکی از حیات طولانی انسان است. بنابراین اگر کسی بخواهد انسان را مقیاسی را برای همه چیز قرار دهد، باید توجه به مجموعهی حیات طولانی انسان نیز داشته باشد.
توضیح اینکه ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، مانند عالم ملائکه که هیچ شری در آنها نیست. تنها شری که میتوان فرض کرد، در خلقت عالم ماده است؛ زیرا لازمهی عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بیتزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی میشود.[4]
منشأ شرور (یعنی همان خلأها و فقدانها) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد، و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، همچنانکه به نظر برخی یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمهی هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانها و فقدانها و تضادها و تزاحمها است. پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین نقصانها و فقدانها و تضادها و تزاحمها.[5]
علاوه اینکه هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود است، و هرچند که تحقق این شر اجتناب ناپذیر بوده، اما ترک خیر کثیرِ عالم ماده به دلیل وجود شرور اندک، با فیض الهی منافات دارد؛ زیرا ترک خیر کثیر به دلیل شر قلیل، خود شر کثیر محسوب میشود. از این جهت؛ خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است. برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و میتواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز میرساند و درد و رنج نیز میآفریند. به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.[6]
نکته پایانی اینکه در بین متکلمان همیشه وجود شر عاملی برای به چالش کشیدن متکلمان در اثبات وجود خدا بوده، ولی ماتریدی از همین شر برای وجود خدا استفاده نموده است؛ ما در اینجا بدون آنکه به صحت و یا نادرستی استدلال او بپردازیم، تنها آنرا نقل میکنیم: «اگر عالم خود به خود به وجود آمده بود، میبایست هر چیزی برای خود بهترین و نیکوترین صفات و حالات را پدید میآورد و در این صورت شرور و زشتیها وجود نمیداشت و وجود اینها دلیل بر این است که جهان خود بخود بوجود نیامده، بلکه به واسطه غیر از خود پدید آمده است».[7]
[1] . اسراء، 73؛ فصلت، 49 و 51؛ معارج، 20 و .
[2]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 1، ص 149، تهران، انتشارات صدرا.
[3]. داوکینز، ریچارد، پندار خدا، ص 68؛ این کتاب توسط فردی که خود را ا. فرزام مینامد با عنوان «پندار خدا» به فارسی ترجمه شده است و در سایت وی موجود است.
[4]. سبحانی، جعفر، محمدرضایی، محمد، اندیشه اسلامی، ج 1، ص 123، قم، نشر معارف، چاپ دوم، 1392ش.
[5]. مجموعه آثار، ج 6، ص 927
[6]. اندیشه اسلامی، ج 1، ص 125.
[7]. ماتریدی، ابو منصور، التوحید، تحقیق: فتح الله خلیف ، ص 17، مصر، اسکندریه، دار الجامعات، بیتا.
منبع :
(پاسخ فلسفی)
مسأله شَر (به انگلیسی: Problem of Evil) که به نامهای برهان شَر، پارادوکس اپیکوری یا شبهه ابیقوری نیز خوانده شده است؛ یکی از قدیمیترین و جدیترین[۱] برهانهایی است که برای اثبات عدم وجود خدا اقامه شده است.
مسأله شر، که خدای ادیان ابراهیمی (خدای قادر مطلق و خیرخواه اعلی) را هدف گرفته است؛ عموما به عنوان یکی از براهین مبتنی بر شواهد اثبات عدم وجود خدا لحاظ می شود، هرچند گاهی به صورت برهانی استنتاجی نیز از آن یاد می شود.
این برهان تلاش میکند نشان دهد که میان دو قضیه وجود خدا و وجود شر، تناقض وجود دارد، و بنابر اصل تناقض تنها یکی از این دو قضیه میتوانند درست باشند[۲]؛ از آنجا که در وجود شر شکی نیست، صدق قضیه دوم، مستم نادرست بودن قضیه نخست است؛ بنابراین خدا نمیتواند وجود داشته باشد.
تاریخچه
نخستین صورت فلسفی برهان شر را اپیکورس فیلسوف یونان باستان بیان نمود . قرنها بعد دیوید هیوم به گسترش نظرات اپیکورس در این باب همت گماشت و در خاتمه نوشت: هیچ چیز نمیتواند استواری این استدلال را متزل سازد، استدلالی چنین کوتاه، چنین واضح، چنین قاطع.[۳]
جی.ال.مکی از دیگر قائلان به برهان است و کتاب شر و قدرت مطلق را در همین رابطه تالیف نمود.[۴] به نظر مکی مسأله شر نه تنها نمایانگر غیرعقلانی بودن باورهای دینی است؛ بلکه ناسازگاری اجزای آنها را نیز هویدا می سازد.[۵]
جعفر سبحانی مسأله شر را از مسائل مهم در حوزه دین پژوهی می داند و طرح آن را واجد تاریخی به بلندای تاریخ انسان می خواند.[۶]
مرتضی مطهری نیز آن را به عنوان اشکالی عمومی[۷] و مشهور ضد وجود خدا معرفی میکند که فلاسفه اروپایی آن را اشکالی لاینحل قلمداد نموده اند. البته او تصریح میکند که حکمای اسلامی نیز به موضوع مذکور در الهیات ضمن بحث مسأله خیر و شر پرداخته اند و درصدد پاسخ گویی برآمده اند.[۸]
به نظر مطهری، از گذشته تا به امروز، ادبا و شعرا، جایی به شوخی و جایی به جد، از شر سخن گفته اند. او عمر خیام را از جمله معدود شعرایی می داند که جسارت بیش تری داشته و مسئولیت مصائب عالم هستی را نه به گردن روزگار و چرخ و فلک، بلکه به گردن عاملی بالاتر (خدا) انداخته اند.[۹]
مطهری همچنین وجود شر در عالم را منشا پیدایش ایده ثنویت در ایران باستان، به عنوان فکری نیمه فلسفی و نیمه مذهبی، می داند.[۱۰]
علاوه بر فلاسفه مسلمان، در جهان غرب نیز، کسانی چون الوین پلانتینگا از منتقدان برجسته برهان شر به شمار می آیند. پلانتینگا در کتاب فلسفه دین، خدا، اختیار و شر به تفضیل به نقد برهان مذکور پرداخته است.[۱۱]
شر
در یک تقسیم بندی متداول، شر را از جهت مصداق به دو دسته تقسیم می کنند:شر اخلاقی و شر طبیعی. شر اخلاقی، شری است که مستقیما در نتیجه عمل ناپسند انسانی به وجود می آید؛ مانند قتل، ی، غارت و . همچنین زله، آتشفشان، سیل، طوفان و امراض لاعلاج نیز نمونه هایی از شرور طبیعی هستند.[۱۲][۱۳]
مواضع طرح و نقد برهان شر
مرتضی مطهری، مسأله شر را از جهت تقریر مسأله و دفاعیاتی که می توان در برابر آن ارائه داد، به سه تقسیم می کند:
موضع اول؛ ماهیت و منشا شرور
موضع دوم؛ انفکاک یا امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
موضع سوم؛ اطلاق و نسبیّت شرور و واجد وجوه بودن شرّیت
موضع اول در ارتباط با مسأله ثنویت و دو موضع بعدی در ارتباط با مسأله حکمت و عدل الهی بررسی می گردند.[۱۴]
موضع اول؛ ماهیت و منشا شرور
وجودی یا عدمی بودن شرور؛ مسأله ثنویت و ساختار معیوب
یکی از تقریرهایی که در گذشته از سوی معتقدان به عقیده ثنویت طرح شده، به این صورت است که اشیا را به دو گروه تقسیم می کرده اند؛ گروه خیرات که به مبدئی سراسر خیر منتهی می شوند؛ و گروه شرور که منشایی شر مطلق دارند. پس برای عالم دو مبدا وجود دارد.[۱۵]
صورت دیگری از این استدلال که اخیرا مطرح شده، موسوم به ساختار معیوب، از سوی ریچارد داوکینز است. او این استدلال را در مستند ریشه همه شر نه برای اثبات ثنویت؛ بلکه برای هجو براهین خداباورانه به کار برده است.
منظور داوکینز آنست که اگر از اینکه هر معلولی علتی خواهد و هر نظمی ناظمی و هر حرکتی محرکی و. ریشه ای واحد برای تمامی معلولها و نظمها و حرکتها منتج می شود؛ به طریق مشابه نیز چون هر مفسده و شری ناشی از شروری است؛ به یک ام الفساد! به عنوان ریشه تمامی شرور خواهیم رسید.
داوکینز البته در پی اثبات وجود ریشه واحد تمام شرور نیست، بلکه مقصودش تمسخر روش کلامی در شناخت جهان است. از او نقل است که:«آیا زننده نیست که حقیقت عظمایی دربارهٔ کیهان، حاصل یک بازی کلامی باشد؟»[۱۶]
دیدگاه منتقدان
به تصریح حکمای مسلمان، مرگ، فقر، ضعف، پیری، ناتوانی و زشتی از آن جهت که آدمی را فاقد حیات، ثروت، توانایی، جوانی و زیبایی می کنند، شر هستند؛ پس فقدان و نداشتن، «بد» است؛ و موجودات دو دسته و دو صنف خوبها و بدها نیستند؛ چون بدیها، نیستیها هستند؛ پس بدیها جز موجودات نیستند.[۱۷]
خالق حیات، خالق حیات است و مرگ نیاز به خالقی جداگانه ندارد، زیرا وقتی حیات محدود به حدی شد، بعد از آن نیستی است؛ و نه آنکه نیستی جداگانه آفریده شده باشد.
مطهری در توضیح بیش تر، نور و تاریکی را مثال می زند؛ نور نیازمند منبع است، اما تاریکی نیاز به کانون و منبعی ندارد؛ زیرا جز فقدان نور نیست.[۱۸]
تقریر و نقدی که در بالا مطرح شد، در جهت بررسی مسأله ثنویت و اشکال ساختار معیوب بود؛ اما اینکه چرا خالق عالم خلاء نیستیها و نقصها را با خلقت خوبیها پر نکرده است؛ در حیطه موضع دوم است.[۱۹]
موضع دوم؛ انفکاک یا امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
تقریر اپیکورس
حالت اول: شر در جهان وجود دارد، چون خدا از وجود شر بی خبر است؛ در این صورت خدا عالم مطلق نیست.
حالت دوم: شر در جهان وجود دارد، زیرا گرچه خدا از وجود شر باخبر است، اما نمی تواند آن را نابود کند؛ در این صورت خدا قادر مطلق نیست.
حالت سوم: شر در جهان وجود دارد، در حالی که خدا از وجود شر باخبر و نسبت به دفع آن تواناست؛ در این صورت خدا خیرخواه مطلق نیست.
تقریر هیوم
بیانی استنتاجی از برهان شر براساس کتابی نوشته دیوید هیوم:
خدا وجود دارد. (فرض اولیه)
خدا قادر و عالم مطلق است. (تعریف خدا)
خدا کریم و مهربان مطلق است. (تعریف خدا)
موجودی که مطلقا کریم و مهربان باشد با هر بدی و شر مطلقا مخالف است. (تعریف مهربان مطلق)
موجودی که مطلقا کریم و مهربان باشد در صورت اطلاع از وجود شر و توانایی نابود کردن، آن شر را بلافاصله نابود میکند. (نتیجهگیری از گزاره ۴)
خدا با هر بدی و شر مخالف است. (نتیجهگیری از گزاره ۳ و ۴)
خدا آنی میتواند شر را به طور کامل نابود کند. (نتیجهگیری از گزاره ۲)
نتیجه شر و بدی هرچه که باشد خدا میتواند بدون متوسل شدن به شر به آن دست یابد. (نتیجهگیری از گزاره ۲)
خدا دلیلی برای نابود نکردن شر ندارد. (نتیجهگیری از گزاره ۷٫۱)
خدا دلیلی برای بلافاصله عمل نکردن ندارد. (نتیجهگیری از گزاره ۵)
خدا شر را به طور کامل و آنی نابود میکند. (نتیجهگیری از گزاره ۶، ۷٫۲ و ۷٫۳)
شر وجود داشتهاست، وجود دارد و وجود خواهد داشت. (فرض اولیه)
گزارههای ۸ و ۹ متناقض هستند. بنابراین یکی از فروض اولیه نادرست هستند. به این معنی که یا خدا وجود ندارد. یا شر وجود ندارد.
شر زائد بر جهان ماده یا لازمه ذاتی آن؛ مسأله معجزات
جعفر سبحانی معتقد است که ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، همچون عالم ملائکه که هیچ شری در آنها نیست. تنها شری که می توان اینجا فرض کرد، محدودیت وجودی آنهاست(شر متافیزیکی) ولی هیچ تضاد و تزاحمی با هم ندارند. اما لازمهٔ عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بی تزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی می شود.[۲۰][۲۱]
به نظر مطهری نیز لازمه اصل هستی به جای محدودیت، اطلاق است؛ و توام شدن هستی با نیستی در مراتب نزول آن که لازمه معلولیت است، رخ می دهد. لازمه هر معلولیتی نقصان است و نقصان، همان راه یافتن عدم است؛ که با نزول بیش تر سرانجام به عالم ماده می رسیم.[۲۲]
منشا شرور (یعنی همان خلاها و فقدانات) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، هم چنان که به نظر مطهری یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمهٔ هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانات و فقدانات و تضادها و تزاحمها است.[۲۳]
پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین فقدانات و نقصانات و تزاحمها باشد.[۲۴]
دیدگاه مدافعان برهان، امتناع اجتماع وقوع معجزات الهی با امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
خداباوران عموما معتقدند که خداوند معجزاتی انجام داده است و قوانین طبیعی را نقض نموده است. به باور نایجل واربرتون، در این صورت نمی توان تصرف در قوانین طبیعت از سوی خدا برای دفع شر را ناممکن شمرد و عدم تحقق آن را لازمه جهان ماده دانست.[۲۵]
دیدگاه منتقدان
حتی اگر پذیرش وقوع معجزات، خداباوران را به نفی محال بودن تصرف خداوند در قوانین طبیعی به منظور جلوگیری از شر سوق دهد؛ می توان از سودمندی تعاقب روابط طبیعی سخن گفت.
لازمه نظم عالم آن است که علتهای مشابه معلولهای مشابه پدید آورند و اگر آتش گاهی می سوزاند و گاهی نمی سوزاند؛ پیشبینی آن که بار دیگر چه رخ خواهد داد، بسیار دشوار بود و تصمیم گیری را ناممکن می ساخت.[۲۶] به همین دلیل خداوند جز موارد بسیار جزئی، از شرور طبیعی جلوگیری نکرده است.
نسبت شرور و خیرات طبیعی، مسأله خلق بهترین جهان
دیدگاه منتقدان، غلبه خیرات طبیعی بر جنبه شریّت آن ها
مخالفان برهان شر معتقدند که هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود دارد، وهرچند که تحقق این شر اجتناب ناپذیر بوده، اما از آن جا که خیرات طبیعی بیش از شرور طبیعی هستند، نتیجه میشود که ترک خیر کثیر عالم ماده توسط خداوند به دلیل وجود شر قلیل در آن، خود شر کثیر است؛ و از این جهت خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است.[۲۷]
برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و می تواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز می رساند و درد و رنج نیز می آفریند.[۲۸][۲۹]
به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.[۳۰]
نسبت شرور و خیرات اخلاقی، دفاع مبتنی بر اختیار و تقریر برهان مبتنی بر مسأله پارسایی
اگر انسانها خلق شوند، آنگاه مختار خواهند بود.(لازمه انسان بودن، یا لازمه کمال یافتن انسانهای درستکار)؛ و به واسطه اختیارشان، موجب شر اخلاقی کثیر و خیر اخلاقی قلیل خواهند شد. یعنی جمعیت قلیل انسانهای درستکار کمال می یابند و باقی انسانها به جنایت و سنگدلی می پردازند.(بنابر مشاهدات ما از جهان؛ و ادعای کتب مقدس ادیان مبنی بر نجات گروه اندک انسانها و جهنمی شدن اکثریت مطلقشان)
اگر خدا وجود داشته باشد، آنگاه عالم مطلق و خیر اعلی است؛ بنابراین او هرگز نباید موجوداتی را که وجودشان مایه شر کثیر و خیر قلیل خواهد شد، خلق کند. پس چون ما در وجود خودمان شکی نداریم؛ چنین خدایی ما را خلق نکرده است.
اگر خدا وجود داشت، آنگاه خالق ما انسانها می بود؛ اما دانستیم که او خالق ما نیست(طبق فرض دوم)؛ پس خدا وجود ندارد.
دیدگاه منتقدان
سبحانی، برای غلبه خیرات اخلاقی بر شرور اخلاقی، با بیان اینکه ملاک سنجش خیرات با شرور، کیفیت است نه کمیت؛ قائل به این سخن است که با وجود کم بودن کارهای نیک در برابر کارهای ناسره، ارزش کارهای نیک بیش تر خواهد بود.
او در این باره روایتی اسلامی ذکر میکند که در آن خداوند خطاب به پیامبر اسلام چنین گفته است:«لو لاک لما خلقت الافلاک؛ اگر تو نبودی، جهان را خلق نمی کردم.»[۳۱]
دیدگاه مدافعان برهان
اما به نظر مدافعان برهان، معلوم نیست جهانی که در آن شر کثیر ناشی از انسانها هست؛ بر جهانی که در آن شر قلیل، و در نتیجه، قدیسان و قهرمانان کم تری وجود دارد رجحان داشته باشد. راست این است که، از باب مثال، تهوّع آور است رنج کودکی را که در حین یک جنسی خشونت بار جان می دهد، با این استدلال توجیه کنیم که این حال و روز به علمای اسلامی و عرفای بزرگ این امکان را می دهد که از حیث اخلاقی کسان بهتری شوند. آیا به راستی خدایی که خیر مطلق است، تکامل روحی جمعیت قلیل عرفا و فضلا را، به رنج گروه کثیر کودکان آواره و گرسنه و آزار دیده، ترجیح می دهد؟
مشخصات
توضیح اجمالی در باب سفسطه و مغالطه
الف. سفسطه
دانشمندان علم منطق در تعریف «سفسطه» میگویند: سفسطه، قیاسی است که در آن از قضایای وهمی (وهمیات) استفاده شود؛ و غرض از آن به غلط انداختن طرف مقابل و یا اسکات او باشد.
قضیه وهمیه در نظر آنان عبارت است از: قضیهای که در واقع کاذب و نادرست است؛ ولی «وهم انسان» به آن حکم میکند و بر آن صحه میگذارد.
البته باید توجه داشت؛ حکم «وهم» در محسوسات کاذب نیست، همانطور که انسان وقتی حکم به زیبایی شیء زیبا و زشتی شیء زشت مینماید، این تصور و وهم او خطا نیست. علت آن هم این است که «وهم» قوهای جسمانی برای انسان است که با آن جزئیات منتزع از محسوسات را ادراک مینماید. به همین جهت، تابع حسّ بوده و هنگامی که حکم بر محسوسات میکند، حکمش صحیح خواهد بود. اما اگر بر غیر محسوسات، همان حکم را بنماید، در این صورت کاذب میباشد؛ مانند حکم به اینکه «هر چیزی قابل اشاره است» و «در ورای عالم، فضائی لا یتناهی وجود دارد».[1]
در تمایز «وهم» از «عقل» عالمان منطقی بر این باورند که «وهم»، قوّه مدرِک معانی جزئی است؛ اما «عقل» نیرویی است که معانی کلّی را درک میکند.[2] برخی نیز تمایز عقل و وهم را در این میدانند که وهم با عقل در مقدمات همراهی مینماید؛ اما در هنگام گرفتن نتیجه و حکم نمودن، بر خلاف نظر عقل حکم مینماید، مانند: مسئله ترس از میّت.[3]
ب. مغالطه
«مغالطه»، قیاسی است که یکی از ویژگیهای زیر را دارد:
1. به لحاظ «صوری» درست نباشد؛ بدینبیان که شکل قیاس به دلیل اختلال در شرایط معتبر در آن، نتیجهبخش نباشد. این اختلال؛ گاهی به لحاظ کمّی، گاهی کیفی و گاهی نیز به لحاظ جهت قضایای به کار رفته در قیاس میباشد.
2. به لحاظ «مادّی» درست نباشد؛ به این معنا که؛ یا نتیجه عین مقدمات باشد، یا اینکه کاذب ولی شبیه نتیجه صادق باشد؛ (مثل اینکه کسی به نقش روی دیوار اشاره نماید و بگوید: «این اسب است و اسب شیهه میکشد پس این شیهه میکشد»)، و یا اینکه به لحاظ معنوی باطل باشد (مثلاً در قضیه موجبه، موضوع محقق نباشد، یا اینکه بین وجود ذهنی و خارجی خلط نماید و.).[4]
البته در مواردی نیز ممکن است قیاس هم به لحاظ صورت و هم به لحاظ ماده باطل باشد. پس «مغالطه»، قیاسی است که به سبب وجود خطا در صورت یا ماده یا هر دو، منتج نیست و به لحاظ هر یک از این موارد، دارای اقسام گوناگونی خواهد بود.[5]
علاوه بر آنچه بیان شد، تقریرهای دیگری از تعریف مغالطه و سفسطه نیز ارائه شده است. به عنوان نمونه؛ برخی دانشمندان بیان داشتهاند که اگر قیاسی نتیجهاش نقض یکی از اوضاع[6] باشد، «تبکیت» نامیده میشود. حال اگر مقدمات آن برهانی باشند به آن «تبکیت برهانی» گفته میشود و اگر جدلی باشند، به آن «تبکیت جدلی» اطلاق میگردد. اما اگر مواد یک قیاس نه از یقینیات بود و نه از مشهورات یا مسلّمات، و یا اینکه مواد آن یکی از این موارد بود؛ لیکن صورت قیاس به لحاظ قوانین و ضوابط دارای خللی بود، در این صورت قیاس به لحاظ هیئت شبیه به یقین یا شبیه به مشهور میگردد. در چنین مواردی حقیقت مطلب بر مخاطب اشتباه شده و آنرا اشتباهاً حق میپندارد. چنین قیاسی اگر شبیه برهان باشد به آن «قیاس سفسطی» میگویند و اگر شبیه جدل باشد، آنرا «قیاس مشاغبی» مینامند. در این موارد است که نام شخص را «مغالِط» و به قیاس او «مغالطه» گفته میشود. از طرفی چون در این موارد نقض یکی از اوضاع تحقق مییابد، به آن «تبکیت مغالطی» نیز اطلاق میگردد؛ هرچند در حقیقت تضلیل و گمراه نمودن است نه تبکیت و شکست دادن. مواد این صناعت طبق این دیدگاه اعم از مشبهات و وهمیات خواهد بود.[7]
البته باید توجه داشت این دو واژه در تعابیر عرفی و محاورهای به یک معنا است و به معنای در هم آمیختن و خلط کردن مطالب و نتیجهگیری نادرست از آن است و معمولاً برای باطل جلوه دادن حق یا حق جلوه دادن باطل بهکار میرود؛ که تقریباً نزدیک با معنای اصطلاحی و منطقی است.
[1]. نک: رازی، قطب الدین، تحریر القواعد المنطقیة فى شرح الرسالة الشمسیة، تصحیح، بیدارفر، محسن، ص 465، قم، بیدار، چاپ دوم، 1384ش.
[2]. نک: «وهم و خیال در فلسفه و روایات»، 32002.
[3]. تحریر القواعد المنطقیة فى شرح الرسالة الشمسیة، ص 465؛ صلیبا، جمیل، المعجم الفلسفى، ج 1، ص 659، بیروت، الشرکة العالمیة للکتاب، 1414ق.
[4]. تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الرسالة الشمسیة، ص 465.
[5]. همان.
[6]. نک: بحث جدل در منطق.
[7]. نک: مظفر، محمد رضا، المنطق، ص 419 به بعد، بیروت، دار التعارف، 1400ق.
منبع: http://www.islamquest.net
برهان صدیقین
بُرهان صدّیقین؛ از براهین اثبات وجود خدا است که در آن تلاش میکنند بدون استفاده از مقدمات حسی و تجربی و با بحث از حقیقت هستی،وجود خداوند را اثبات نمایند. گفته شده است در براهین دیگر از غیر حق پی به حق میبرند، اما در این برهان چیزی جز حق، حدّ وسط برهان نیست.
عنوان صدّیقین را نخستین بار ابن سینا برای این برهان به کار برده است.
قریر ابن سینا
ابن سینا موجود را، به واجب و غیر واجب تقسیم میکند؛ و موجود غیر واجب را ممکن الوجود مینامد.
او سپس در تقریر برهان میگوید: موجودی که حقیقتش امکان باشد، وجودش نمیتواند از جانب خودش باشد بلکه از ناحیه موجود دیگری موجود شده است.
حال این موجود دیگر، یا خودش ممکن است یا واجب؛ اگر واجب باشد که، همان مطلوب است و اگر ممکن باشد، دوباره همان سؤال پیش میآید و باید در نهایت به واجب برسد، و گرنه یا دور اتفاق میافتد و یا تسلسل و در نتیجه ممکنات باید تا بینهایت باشد. آنگاه وی با ردّ دور، فرض تسلسل را هم ناگزیر از منتهی شدن به واجب میداند.
تقریر ملاصدرا
برهان صدّیقین با تقریر ملاصدرا جلوهای دیگر یافت. او برهانش را محکمتر و روشنتر و شریفتر از براهین دیگر میداند.
او معتقد است حقیقتِ هستی، موجود است، بدین معنا که عین موجودیت است و عدم بر آن محال است؛ و از طرفی، حقیقتِ هستی در ذات یعنی در موجودیت و در واقعیت داشتنِ خود مشروط به هیچ شرط و مقید به هیچ قیدی نیست. هستی چون هستی است، موجود است نه به ملاک دیگر و نه به فرض وجودِ دیگر؛ پس هستی در ذات خود مساوی با بینیازی از غیر و نامشروط بودن به چیز دیگر یعنی مساوی با وجوب ذاتی ازلی است. در نتیجه، حقیقت هستی، در ذات خود قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق شود مساوی با ذات لایزال حق است. از نظر ملاصدرا اصالت وجود، عقل ما را مستقیماً به ذات حقّ رهبری میکند نه به چیزی دیگر؛ و غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجلیات او نخواهد بود با دلیل دیگر باید پیدا کرد نه حق را.
در تقریر علامه طباطبائی، به هیچ مقدمه و مبدأ تصدیقی فلسفی (حتی اصالت وجود) نیاز نیست. او میگوید: قبل از آنکه بحث شود آیا واقعیت خارجی ماهیت است یا وجود، اصل واقعیت را میپذیریم که نقطه مقابل سفسطه است؛ زیرا سفسطه انکار اصل واقعیت است و فلسفه اثبات اصل واقعیت.
سپس با بیانی مبسوط، مستدّل میسازد که حتی فرض زوال واقعیت نیز امکان ندارد و میگوید: بنابراین، اصل واقعیت زوال پذیر نیست، زیرا از فرض زوالش ثبوتش لازم میآید و چیزی که از فرض زوالش ثبوتش لازم آید قهرا زوالش ذاتا محال است؛ و اگر زوالش ذاتاً محال باشد پس ثبوت و تحقق آن ذاتا ضروری خواهد بود و این ضرورت ذاتی در فلسفه همان ضرورت ازلی است.
نتیجه آنکه در اصلِ واقعیت، یک واجب الوجود بالذّات وجود دارد که به نحو ضرورت ازلی دارای واقعیت است. آنگاه که هر یک از موجودات بررسی شود، مشاهده میگردد که هر یک از اینها یا سابقه زوال داشتهاند یا لاحقه زوال دارند. پس فهمیده میشود که هیچیک از اینها واجب بالذّات و واقعیت مطلق نیستند، بلکه بر آن واقعیت مطلق تکیه میکنند که همان واجب ازلی خواهد بود.[۴]
بنابراین تقریر، مسئله اثبات واجب، دیگر به هیچ مبدأ تصدیقی فلسفی نیاز ندارد و میتواند اولین مسئله فلسفی قرار گیرد. همچنین طبق این تقریر، اصل وجود واجب بدیهی میشود نه نظری.
برهان صدّیقین، که در قالبی کاملاً فلسفی و عقلی مطرح شده، نمونهای از هماهنگی بحث فلسفی با قرآن و احادیث و مخصوصاً ادعیة مأثوره و عرفان است.
ملاصدرا این نوع برهان عقلی و درک مبانی آن را نه از خود که از الهامات غیبی به خویشتن میدانسته است. بیشتر تقریرات و شروح این برهان نیز مزین به آیات و روایات و مؤید به آنهاست، از جمله:
اَوَلَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ (ترجمه: آیا پروردگار تو که بر هر چیز گواه است خودش بس نیست.)[ ۴۱–۵۳]
بِکَ عَرَفْتُکَ: تو را به تو شناختم؛
یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتهِ بِذاتِهِ:ای کسی که خودش، دلیل و نشانه خودش است؛
کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِماهُوَ فی وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ. اَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یکُونَ هُوَالْمُظْهِرُ لَکَ، مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ.(یعنی: چگونه میتوان با چیزی که در هستیاش نیازمند به توست، بر تو استدلال کرد؟ آیا چیزی جز تو ظهوری دارد که تو نداشته باشی تا بتواند روشنگر تو باشد؟ کِی ناپدید شدهای تا به دلیلی که بر تو گواه باشد نیاز داشته باشی؟)
تعلیقه بر شرح منظومة حکمت سبزواری، ص۴۸۸۴۹۷
نگاه کنید:الاشارات والتنبیهات، ج ۳، ص۱۸ ۲۸
الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة،ج ۶، ص۱۴۱۶
الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج ۶، ص۱۴ ۱۵، حاشیة طباطبائی
کلیات مفتاح الجنان اول دعای ابوحمزة ثمالی، ص۳۱۶
خداوند، ظاهر است؛ زیرا عین هستی است.
موجودات دیگر هستنده اند؛ اما خداوند، هستی است.
اگر ظاهر بودن موجودات، به دلیل هستی دهنده ی آن هاست، پس نفس هستی هم ظاهر است.
هستی، ظاهر تر از هستنده است.
به عبارت دیگر، تمام اشیاء با نور، ظاهرند و اگر نو نبود، هیچ یک از اشیاء قابل روئیت نبودند.
در نتیجه خود نور، ظاهر تر از اشیایی است که با نور، ظاهر هستند.
هستی از هستنده ها و نور از منور ها، ظاهر تر است.
شرح استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی
بر کلمات المکنونة فیض کاشانی
نمیخواهی یک بار هم که شده کمتر از 10 دقیقه وقت بگذاری و این مسأله را برای خودت حل کنی؟ فقط 10 دقیقه!
يكى ديگر از اعتراضاتى كه (از سوى كليسا) بر مسأله تعدد زوجات رسول خدا (ص) شده اين است كه (اصحاب كليسا) گفته اند: تعدد زوجات جز حرص در شهوترانى و بى طاقتى در برابر طغيان شهوت هيچ انگيزه ديگرى ندارد و رسول خدا (ص) براى همين جهت تعدد زوجات را براى امتش تجويز كرد و حتى خودش به آن مقدارى كه براى امت خود تجويز نموده (چهار همسر) اكتفاء ننموده و عدد همسرانش را به نه نفر رسانيد.(1)
اين مساله به آيات متفرقه زيادى از قرآن كريم ارتباط پيدا می كند كه اگر ما بخواهيم بحث مفصلى كه همه جهات مساله را فرا گيرد آغاز كنيم، على القاعده بايد اين بحث را در تفسير يك يك آن آيات بياوريم و به همين جهت گفتگوى مفصل را به محل مناسب خود می گذاريم و در اينجا بطور اجمال اشاره اى می نمائيم:
ابتدا لازم است كه نظر ايراد و اشكال َكننده را به اين نكته معطوف بداريم كه تعدد زوجات رسول خدا (ص) به اين سادگی ها كه آنان خيال كرده اند نبوده و انگيزه آن جناب از اين كار زياده َروى در زن دوستى و شهوترانى نبوده است، بلكه در طول زندگى و حياتش هر يك از ن را كه اختيار می كرده، به طرز خاصى بوده است.
اولين ازدواج آن حضرت با خديجه كبرا عليها َالسلام بوده، و حدود بيست سال و اندى از عمر شريفش را (كه تقريبا يك ثلث از عمر آن جناب است) تنها با اين يك همسر گذراند و به او اكتفاء نمود، كه سيزده سال از اين مدت بعد از نبوت و قبل از هجرتش از مكه به مدينه بوده.
آن گاه -در حالى كه- هيچ همسرى نداشت، از مكه به مدينه هجرت نموده و به نشر دعوت و اعلاى كلمه دين پرداخت و آن گاه با نى كه بعضى از آنها باكره و بعضى بيوه و همچنين بعضى جوان و بعضى ديگر عجوز و سالخورده بودند ازدواج كرد و همه اين ازدواج ها در مدت نزديك به ده سال انجام شد و پس از اين چند ازدواج، همه ن بر آن جناب تحريم شد، مگر همان چند نفرى كه در حباله نكاحش بودند. و معلوم است كه چنين عملى با اين خصوصيات ممكن نيست با انگيزه عشق به زن توجيه شود، چون نزديكى و معاشرت با اينگونه ن آن هم در اواخر عمر و آن هم از كسى كه در اوان عمرش ولع و عطشى براى اين كار نداشته، نمیتواند انگيزه آن باشد.
علاوه بر اينكه هيچ شكى نداريم در اينكه بر حسب عادت جارى، كسانى كه زن دوست و اسير دوستى آنان و خلوت با آنانند، معمولا عاشق جمال و مفتون ناز و كرشمه اند كه جمال و ناز و كرشمه در ن جوان است كه در سن خرمى و طراوتند و سيره پيامبر اسلام از چنين حالتى حكايت نمی كند(2) و عملا نيز ديديم كه بعد از دختر بكر، با بيوه زن و بعد از ن جوان با پيره زن ازدواج كرد، يعنى بعد از ازدواج با عايشه و ام حبيبه جوان، با ام سلمه سالخورده و با زينب دختر جحش، كه در آن روز بيش از پنجاه سال از عمرشان گذشته بود ازدواج كرد.
از سوى ديگر ن خود را اختیار داد بين بهره ورى و ادامه به زندگى با آن جناب و طلاق و در صورت ادامه زندگى با آن حضرت، آنان را بين زهد در دنيا و ترك خود آرايى و تجمل مخير نمود- اگر منظورشان از همسرى با آن جناب، خدا و رسول و خانه آخرت باشد- و اگر منظورشان از آرايش و تمتع و كام گيرى از آن جناب دنيا باشد. آيه زير شاهد بر همين داستان است:
« يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً »
« هان اى نبى به همسرانت بگو اگر زندگى دنيا و زينت آن را می خواهيد بيائيد تا شما را از دنيا بهرمند كنم و بخوبى و خوشى طلاقتان دهم، و اگر خدا و رسول و خانه آخرت را می خواهيد بدانيد كه خداى عز و جل براى ن نيكو كار شما اجرى عظيم آماده كرده است. » سوره احزاب، آيه 29
و اين معنا هم بطورى كه ملاحظه می كنيد با وضع مرد زن دوست و جمال پرست و عاشق وصال ن، نمی سازد!
پس براى يك دانشمند اهل تحقيق اگر انصاف داشته باشد، راهى جز اين باقى نمی ماند كه تعدد زوجات رسول خدا (ص) و زن گرفتنش در اول بعثت و اواخر عمر را با عواملى ديگر غير زن دوستى و شهوترانى توجيه كند.
و اينك در توجيه آن می گوئيم دلایل ازدواج های پیامبر اسلام را:
رسول خدا (ص) با بعضى از همسرانش به منظور كسب نيرو و به دست آوردن اقوام بيشتر و در نتيجه به خاطر جمع آورى يار و هوادار بيشتر ازدواج كرد.
و با بعضى ديگر به منظور جلب نمودن و دلجويى و در نتيجه ايمن شدن از شر خويشاوند آن همسر ازدواج فرمود
و با بعضى ديگر به اين انگيزه ازدواج كرد كه هزينه زندگيش را تكفل نمايد و به ديگران بياموزد كه در حفظ ارامل و پير ن از فقر و مسكنت و بى كسى كوشا باشند، و مؤمنين رفتار آن جناب را در بين خود سنتى قرار دهند
و با بعضى ديگر به اين منظور ازدواج كرد كه با يك سنت جاهليت مبارزه نموده و عملا آن را باطل سازد
كه ازدواجش با زينب دختر جحش به همين منظور بوده است، چون او نخست همسر زيد بن حارثه (پسر خوانده رسول خدا (ص)) بود و زيد او را طلاق داد و از نظر رسوم جاهليت ازدواج با همسر پسر خوانده ممنوع بود، چون پسر خوانده در نظر عرب جاهلى حكم پسر داشت، همانطور كه يك مرد نمیتواند همسر پسر صلبى خود را بگيرد، از نظر اعراب ازدواج با همسر پسر خوانده نيز ممنوع بود، رسول خدا (ص) با زينب ازدواج كرد تا اين رسم غلط را بر اندازد، و آياتى از قرآن در اين باب نازل گرديد.(3)
و ازدواجش با سوده دختر زمعه به اين جهت بوده كه وى بعد از بازگشت از هجرت دوم از حبشه همسر خود را از دست داد و اقوام او همه كافر بودند و او اگر به ميان اقوامش برمی َگشت يا به قتلش می رساندند و يا شكنجه اش می كردند و يا بر برگشتن به كفر مجبورش می كردند لذا رسول خدا (ص) براى حفظ او از اين مخاطر با او ازدواج نمود.
و ازدواجش با زينب دختر خزيمه اين بود كه همسر وى عبد اللَّه بن جحش در جنگ احد كشته شد و او زنى بود كه در جاهليت به فقرا و مساكين بسيار انفاق و مهربانى می كرد و به همين جهت يكى از بانوان آبرومند و سرشناس آن دوره بود و او را مادر مساكين ناميده بودند، رسول خدا (ص) خواست با ازدواج با وى آبروى او را حفظ كند (و فضيلت او را تقدير نمايد).
و انگيزه ازدواجش با ام سلمه اين بود كه وى نام اصليش «هند» بود و قبلا همسر عبد اللَّه بن ابى سلمه پسر عمه رسول خدا (ص) و برادر شيرى آن جناب بود و اولين كسى بود كه به حبشه هجرت كرد، زنى زاهده و فاضله و دين دار و خردمند بود، بعد از آنكه همسرش از دنيا رفت رسول خدا (ص) به اين جهت با او ازدواج كرد كه زنى پير و داراى ايتام بود و نمی توانست يتيمان خود را اداره كند.
و ازدواجش با صفيه دختر حى بن اخطب بزرگ يهوديان بنى النضير به اين علت صورت گرفت كه پدرش ابن اخطب در جنگ بنى النضير كشته شد و شوهرش در جنگ خيبر به دست مسلمانان به قتل رسيده بود و در همين جنگ در بين اسيران قرار گرفته بود، رسول خدا (ص) او را آزاد كرد و سپس به ازدواج خودش در آورد، تا به اين وسيله هم او را از ذلت اسارت حفظ كرده باشد و هم داماد يهوديان شده باشد. و يهود به اين خاطر دست از توطئه عليه او بردارند.
و سبب ازدواجش با جويريه كه نام اصليش «برة» و دختر «حارث»، بزرگ يهوديان بنى المصطلق بود، بدين جهت بود كه در جنگ بنى المصطلق مسلمانان دويست خانه وار از ن و كودكان قبيله را اسير گرفته بودند، رسول خدا (ص) با جويريه ازدواج كرد تا با همه آنان خويشاوند شود، مسلمانان چون اوضاع را چنين ديدند گفتند: همه اينها خويشاوندان رسول خدا (ص) هستند و سزاوار نيست اسير شوند، ناگزير همه را آزاد كردند و مردان بنى المصطلق نيز چون اين رفتار را بديدند تا آخرين نفر مسلمان شده و به مسلمين پيوستند و در نتيجه جمعيت بسيار زيادى به نيروى اسلام اضافه شد و اين عمل رسول خدا (ص) و آن عكس العمل قبيله بنى المصطلق اثر خوبى در دل عرب به جاى گذاشت.
و ازدواجش با ميمونه كه نامش «بره» و دختر حارث هلاليه بود، به اين خاطر بود كه وى بعد از مرگ شوهر دومش ابى رهم پسر عبد العزى، خود را به رسول خدا (ص) بخشيد تا كنيز او باشد، رسول خدا (ص) در برابر اين اظهار محبت او را آزاد كرد و با او ازدواج نمود و اين بعد از نزول آيه اى بود كه در اين باره نازل شد.(4)
و سبب ازدواجش با ام حبيبه (رمله) دختر ابى سفيان اين بود كه وقتى با همسرش عبيد اللَّه بن جحش در دومين بار به حبشه مهاجرت نمود، شوهرش در آنجا به دين نصرانيت در آمد و خود او در دين اسلام ثبات قدم به خرج داد. و اين عملى است كه بايد از ناحيه اسلام قدردانى بشود، از سوى ديگر پدرش از سر سخت ترين دشمنان اسلام بود و همواره براى جنگيدن با مسلمين لشكر جمع می كرد، رسول خدا (ص) با او ازدواج كرد تا هم از عمل نيكش قدردانى شود، و هم پدر او دست از دشمنى با او بردارد و هم خود او از خطر محفوظ بماند.
ازدواجش با حفصه دختر عمر نيز بدين جهت بود كه شوهر او خنيس بن حذافه در جنگ بدر كشته شد و او بيوه زن ماند.
و تنها همسرى كه در دختريش با آن جناب ازدواج كرد عايشه دختر ابى بكر بود.(5)
بنا بر اين اگر در اين خصوصيات و در جهاتى كه از سيره آن جناب در اول و آخر عمرش در اول بحث آورديم و در زُهدى كه آن جناب نسبت به دنيا و زينت دنيا داشت و حتى همسران خود را نيز بدان دعوت می كرد دقت شود، هيچ شكى باقى نمی ماند در اينكه ازدواج هاى رسول خدا (ص) نظير ازدواج هاى مردم نبوده، به اضافه اينكه رفتار آن جناب با ن و احياى حقوق از دست رفته آنان در قرون جاهليت و تجديد حرمت به باد رفته شان و احياى شخصيت اجتماعيشان، دليل ديگرى است بر اينكه آن جناب زن را تنها يك وسيله براى شهوترانى مردان نمی دانسته و تمام همش اين بوده كه ن را از ذلت و بردگى نجات داده و به مردان بفهماند كه زن نيز انسان است حتى در آخرين نفس عمرش نيز سفارش آنان را به مردان كرده و فرمود:" الصلاة الصلاة و ما ملكت ايمانكم لا تكلفوهم ما لا يطيقون، اللَّه اللَّه فى النساء فانهن عوان فى ايديكم" (6)، (تا آخر حديث).
و سيره اى كه آن جناب در رعايت عدالت بين ن و حسن معاشرتشان و مراقبت حال آنان داشت مختص به خود آن جناب بود كه ان شاء اللَّه در مباحث آينده كه در باره سيره آن جناب بحث خواهيم كرد، رواياتى و اشاره اى به اين جهت نيز می آوريم، و اما اينكه چرا براى آن جناب بيش از چهار زن جايز بوده، پاسخش اين است كه اين حكم مانند روزه وصال يعنى چند روز به يك افطار روزه گرفتن، از مختصات آن جناب است و براى احدى از امت جايز نيست، و اين مساله براى همه امت روشن بود و به همين جهت دشمنانش مجال نداشتند كه به خاطر آن و به جهت تعدد زوجات بر آن جناب خرده بگيرند، با اينكه همواره منتظر بودند از او عملى بر خلاف انتظار ببينند و آن را جار بزنند.
برگرفته از:
ترجمه تفسیر المیزان (علامه طباطبایی ره)، ج 4 صفحه 307 تا 311.
پی نوشت ها:
توجه: متن پاورقی ها در تفسیر المیزان نیامده است و برای تفیهم بیشتر مطلب است.
1. لازم به ذکر است که رسول گرامی اسلام تنها 9 زن دائم داشته اند و این سیره مختص خود ایشان بوده است نه کس دیگری.
2. یعنی با توجه به زندگی نامه حضرت، چنین اعمالی هیچ گاه از او دیده نشده و در تاریخ ثبت نگردیده است.
3. در این مورد خاص گفته اند پیغمبر این ازدواج بسیار برایش سخت و سنگین بود، لذا آیه نازل شد و به او دستور داده شد که باید این ازدواج صورت گیرد تا این سنت غلط شکسته شود.
4. در این مورد اصطلاحاً می گویند آن زن، خود را به پیامبر حبه کرد! یعنی خود را به او بخشید و اظهار کنیزی کرد، آیه آمد و گفت که حالا که خود را به رسول ما بخشیده، با او ازدواج کند.
5. پيامبر اسلام (ص) در سال دهم بعثت و دوم هجرت عايشه را به همسري گرفت. وى، دختر ابوبكر است و در اواخر سال دوم هجرت به خانه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله آمد ؛ هرچند كه در ماه هاى پايانى پيش از هجرت، به عقد درآمده بود (سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 435 ). دو مسئله اى كه در بين مردم مشهور است، از نظر تاريخى ثابت نيست ؛ يكى 9 ساله بودن عايشه هنگام ازدواج و ديگرى حسن جمال او! بسيارى از مورخان، سن عايشه را در هنگام ازدواج، 17 يا سال ثبت كرده اند و از نظر كمالات و زيبايى نيز او را ضعيف شمرده اند. ازدواج با عايشه، يك حركت سياسى محسوب مى شد ؛ چون پيامبر پس از درگذشت ابوطالب و خديجه، زير فشار فراوان از طرف دشمنانى سرسخت چون ابولهب و ابوجهل بود و به شدّت به حمايت قبايل مختلف ديگر نياز داشت. ابوبكر نيز نفوذ قبيله اى بسيارى داشت و نيز خودش از پيامبر تقاضاى ازدواج با عايشه كرد ؛ از اين رو، رد تقاضاى او به مصلحت نبود ؛ زيرا محكم ترين رابطه در ميان عرب جاهلى، رابطه خويشاوندى بود و پيامبر، براى شكستن اتحاد دشمنان و جلب حمايت قبايل، به اين كار اقدام نمود. تفاوت سن ميان مرد و زنى كه با هم ازدواج مى كنند، در جوامع بدوى، قابل قبول بوده، هيچ قباحت و زشتى نداشته است و آن را يك عمل غير اخلاقى نمى دانستند. به طور كلى، رسوم و قواعد اجتماعات قبيله اى آن دوران را نبايد با جوامع مدنى و پيشرفته امروز مقايسه كرد. در اين باره بايد دانست با توجه به فرهنگ آن روزگار، گاهي براي اداي احترام به يک شخصيت و يا براي ابراز علاقه يک قبيله به قبيله ديگر ازدواج هايي صورت مي پذيرفت به طوري که اگر طرف مقابل نمي پذيرفت به عنوان رد احترام و گاهي در حد اعلام تنفر و اعلان جنگ بود. به اين نکته هم توجه کنيد که عايشه قبلا شوهر داشته است نه اينکه بي شوهر باشد .اين نکته را در الصحيح من سيره النبي آورده است .
6. نماز، نماز و بردگانى كه در ملك شمايند زنهار كه ما فوق طاقتشان بر آنان تحميل نكنيد، خدا را خدا را در ن كه آنان مقهور و زير دست شمايند. (سيره حلبى ج 3 ص 473)
اگر مي خواهيد بيشتر از اين درباره اين موضوعات اطلاعات به دست بياوريد مي توانيد به اين كتاب ها مراجعه كنيد:
1. ازواج النبي(ص)، دكتر موسي شاهين لاشين. 2. ازواج النبي(ص) و اولاده، ابوعبيده معمر بن مثني. 3. همسران رسول خدا، عقيقي بخشايشي. 4. تعدد نساء الانبياء، احمد عبد الوهاب. 5. نگرشي كوتاه به زندگي پيامبر، مؤسسه در راه حق. 6. نساء النبي(ص) و اولاده، محمد جواد سعيدي. 7. الميزان، ج 4 عربي. 8. تفسير نمونه، ج 17، ص 381. 9. الصحيح من سيره النبي الاعظم، سيد جعفر مرتضي عاملي.
به کوشش: http://mohammadwomen.blogfa.com/
اللهم صل الی محمد و آل محمد
علامه طباطبایی کیست؟
دوستان امروز میخواهم درباره ی مردی پست بگذارم که بیشترین تاثیر را روی زندگی من گذاشته است و با اینکه بیش از 6 سال است درباره ی اسلام و مسائل فلسفی و اینا تحقیق میکنم، علامه طباطبایی برای من مثل اقیانوسی است که قطره ای اورا میشناسم و اگر آتئیست و یا پوچ گرا هستید و به دینو واینا اعتقاد ندارید بهتون پیشنهاد میکنم برید دنبال آثار علامه طباطبای و حتی اگر شده بگردید دنبال استادی که آثار ایشان را تدریس کنند چون آثار ایشان درکش برای فیلسوفان هم دشوار است چه برسد به ماها، ولی بدونید اگر قطره ای ازین اقیانوس بردارید به یقین میرسید- ذره ای از بزرگی ایشان را برایتان ذکر میکنم و پیشنهاد میکنم برای رسیدن به یقین با شخصیت های علامه طباطبایی و علامه حسن زاده آملی و ملاصدرا و این سینا و سهروردی و این فیلسوفان آشنا شوید
سید محمدحسین طباطبایی مشهور به علامه طباطبایی(۱۲۸۱- ۱۳۶۰ش)، مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلامشناس قرن ۱۴ق. وی از عالمان تأثیرگذار شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴ش بود. وی نویسنده تفسیر المیزان، و کتابهای فلسفی بدایة الحکمة و نهایة الحکمة، و اصول فلسفه و روش رئالیسم است،.
علامه، در حوزه علمیه قم به جای اشتغال به فقه و اصول، درس تفسیر قرآن و فلسفه برقرار کرد. این کار او موجب رونق دانش تفسیر در حوزه قم شد. روش تفسیری او تفسیر قرآن به قرآن بود. در دوران تعطیلی درس فلسفه، با برقراری جلسات هفتگی با شاگردان خاص خود تدریس مبانی فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه را ادامه داد. بسیاری از مدرسان بعدی فلسفه در حوزه علمیه قم شاگردان او بودند.
شاگردان او هم چون مطهری، جوادی آملی، مصباح یزدی و بهشتی را میتوان جزو مؤثرترین و معروفترین ان شیعه در ایران در چهار دهه پایانی قرن ۱۴ش دانست. نشستهای علمی او با هانری کربن فیلسوف و شیعهشناس فرانسوی زمینهساز معرفی تشیع به اروپاییان شد.
درباره شخصیت او کتابهای متعددی منتشر شده و چندین همایش برای معرفی اندیشههای او برگزار شده است. یک مجموعه مستند تلویزیونی با نام حدیث سرو نیز با هدف شناسایی شخصیت او ساخته شده است. در تهران یک دانشگاه به نام او نامگذاری شده است. شهید علی قدوسی داماد اوست.
تولد و نسب
علامه، در پایان سال (آخرین روز ماه ذیحجه) ۱۳۲۱ق مصادف با ۱۲۸۱ش[۱] در شادآباد تبریز به دنیا آمد. اجدادش تا ۱۴ پشت، دانشمند و عالم بودند.
اجداد پدری علامه طباطبایی از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) و ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و نیاکان مادری وی از سادات حسینی میباشند.
سید محمدحسین، در ۵ سالگی، مادر، و در ۹ سالگی پدرش را از دست داد. برادر کوچکتر او سید محمدحسن، معروف به سید محمدحسن الهی، است.
س از اتمام اولین مراحل علمی در تبریز، در سال ۱۳۰۴ش راهی نجف شد. ۱۰ سال در حوزه علمیه نجف به تکمیل معلومات خود در شاخههای مختلف علوم اسلامی پرداخت. فقه و اصول را نزد نایینی و کمپانی، فلسفه را نزد سید حسین بادکوبهای که خود از شاگردان جلوه و آقاعلی مدرس بود، ریاضیات را نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری، و اخلاق و عرفان را از سید علی قاضی طباطبایی آموخت.
شهرت علامه طباطبایی در تهران و حوزههای دیگر علمی ایران، هنگامی آغاز شد که در اثر حوادث ی جنگ دوم جهانی و عواقب بعد از آن از تبریز به قم مهاجرت کرد. او از سال ۱۳۲۵ش در قم ساکن شد و مجالس درس خود را در تفسیر و حکمت آغاز کرد. او به تدریج، تدریس سطوح اساسی حکمت مانند کتاب شفاء و اسفار را متداول ساخت. در کنار این دروس، علامه به تربیت شاگردانی در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی نیز توجه داشت. حسن حسنزاده آملی، عبدالله جوادی آملی، عزیزالله خوشوقت و علی سعادتپرور و. از این دسته شاگردان او هستند.
جلسات علمی تهران
در دوران ست در قم یکی از فعالیتهای علامه طباطبایی شرکت در جلساتی علمی و فلسفی در تهران بود. این جلسات با حضور هانری کربن، سید حسین نصر، داریوش شایگان و. با محوریت علامه طباطبایی درباره مسائل فلسفی، عرفانی، ادیان و اسلامشناسی برگزار میشد. او در سفرهای پیاپی به تهران داشت، با علاقهمندان به حکمت و معارف اسلامی تماس داشت و گاه با مخالفان دین و حکمت نیز به بحث میپرداخت. در برخی از این نشستها موضوع بحث، تفسیر عرفان شرقی با محوریت اوپانیشادها و گاتها بوده است. مطالب این کتابها توسط داریوش شایگان به فارسی ترجمه میشد و سپس علامه طباطبایی درباره آن مطالب توضیح میداد.[نیازمند منبع]
جلسات بین او و کُربَن به مدت ۲۰ سال (۱۳۷۸ تا ۱۳۹۹ق) هر پاییز[۵] با حضور جمعی از اهالی فلسفه تشکیل میشد که در آن مباحث اساسی دین و فلسفه و. مطرح میشد. به گفته دکتر سید حسین نصر چنین جلساتی در سطحی آن چنان بالا و با افقی آن چنان وسیع در جهان اسلام امروز بینظیر بوده است و حتی میتوان گفت که از دوره قرن وسطی که تماس فکری و معنوی اصیل بین اسلام و مسیحیت قطع شد، چنین تماسی بین شرق اسلامی و غرب حاصل نشده است.
از ایشان آثار علمی بسیار به جا مانده که قسمتی از آنها بدین قرار است:
تفسیر المیزان
اصول فلسفه و روش رئالیسم
حاشیه بر اسفار صدرالدین شیرازی
سنن النبی (ص)
مصاحبات با استاد کربن
شیعه در اسلام
حاشیه بر کفایه الاصول
رساله در قوه و فعل
رساله در اثبات ذات
رساله در صفات
رساله در افعال
رساله در وسائط
الانسان قبل الدنیا
الانسان فی الدنیا
الانسان بعد الدنیا
رساله در نبوت
رساله در ولایت
رساله در مشتقات
رساله در برهان
رساله در مغالطه
رساله در تحلیل
رساله در ترکیب
رساله در اعتبارات
رساله در نبوت و مقامات
منظومه در رسم خط نستعلیق
علی والفلسفة الالهیه (به فارسی ترجمه شده است)
قرآن در اسلام
رساله در حکومت اسلامی، که به فارسی و عربی و آلمانی چاپ شده است.
مقالات متعددی که در نشریات گوناگون مانند مکتب تشیع و درسهایی از مکتب اسلام و راهنمای کتاب و. به انتشار رسیده است.[
علامه طباطبایی از حدود سال ۱۳۳۳ش/۱۳۷۴ق نوشتن تفسیر المیزان را آغاز کرد و تا سال ۱۳۵۰ش/۱۳۹۲ق آن را در ۲۰ جلد به زبان عربی به اتمام رساند. در این تفسیر از روش تفسیر قرآن به قرآن استفاده شده است و علاوه بر تفسیر آیات و بحثهای لغوی در بخشهایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی، علمی و اجتماعی نیز دارد.[۸] ترجمه این اثر به دو شکل منتشر شده است. نخست در ۴۰ جلد و سپس در ۲۰ جلد. این اثر توسط سید محمدباقر همدانی به فارسی ترجمه شده است.
علامه، دارای ذوق شعری بوده و اشعاری سروده که بعدها خودش آنها را از بین برده است. پارهای از اشعار باقیماندهاش در کتابی با نام «ز مهر افروخته» چاپ شده است. در برخی از سرودههای او، واژه غیر فارسی به کار نرفته است. معروفترین غزل علامه طباطبایی «کیش مهر» است. این شعر در ۱۳۶۵ ه.ش توسط شهرام ناظری و علیرضا افتخاری، به آواز درآمد.
سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از ورودم به نجف به بارگاه امیرالمؤمنین(ع) رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و گفت: «شما به حضرت علی(ع) عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت» .
شهید مطهری:
علامه طباطبايي ما چند نظريه در فلسفه دارند، نظرياتي در سطح جهاني كه شايد 50 تا 60 سال ديگر ارزش آنها روشن شود ولي ما خودمان ارزش خودمان را نمي دانيم!
استاد غلامحسين ديناني يكي از شاگردان علامه ميگويد: «من كه خودم يكي از شاگردانش بودم. هيچ وقت در هيچ سوالي خودم را كنترل نميكردم، چون ميدانستم ايشان آنقدر بزرگوار است كه هر چه دلت خواست ميتواني بگويي. در مقابل سوال رو ترش نميكرد و به همين جهت ما احساس آزادي ميكرديم و هر چه در دل داشتيم ميگفتيم. ايشان هم با كمال بردباري با ما همنفسي ميكرد و كنار ميآمد و جواب ميداد.
علامه پشتكار عجيبي داشت. چندين سال براي تفسير زحمت كشيد و اصلا احساس خستگي نكرد، شب و روز نميشناخت، از صبح زود تا ساعت 12 مشغول مطالعه و تحقيق و تاليف بود و بعد از نماز و صرف غذا و استراحت مختصر، تا غروب كار ميكرد. ايشان روزي 14 ساعت كار ميكرد و از روزهاي سال فقط يك روز را تعطيل ميكرد؛ آن هم روز عاشورا.
علامه طباطبايي در زندگينامه خويش ميگويد: «در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زيادي به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روي هر چه ميخواندم نميفهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم، پس از آن يك باره «عنايت خدايي» دامنگيرم شد و عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگي و بيتابي نسبت به تحصيل كمال حسن نمود به طوري كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريبا هجده سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر احساس خستگي و دلسردي نكردم و زشت و زيباي جهان را فراموش كردم، بساط معاشرت با غيراهل علم را به كلي برچيدم و در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگي به حداقل ضروري قناعت نموده باقي را به مطالعه ميپرداختم، بسيار ميشد (به ويژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه ميگذارندم و هميشه درس فردا شب را از پيش مطالعه ميكردم، اگر اشكالي پيش ميآمد با هر خودكشي بود حل مينمودم. وقتي كه به درس حضور مييافتم از آن چه استاد ميگفت قبلا روشن بودم. هرگز اشكال و اشتباه درس را پيش استاد نبردهام.»
آيتالله حسنزاده آملي در رابطه با پيگيري و استمرار روحيه تحقيق در علامه طباطبايي ميفرمايد: «حضرت علامه طباطبايي شب قدر را به بحث و تحقيق آيات قرآني احياء ميكرد و تفسيرش در اين شب فرخنده به پايان رسيد.»
*صرفهجويي در وقت؛
از ويژگيهاي علامه طباطبايي دقتي بود كه در صرفهجويي در وقت داشت. ايشان تفسيرالميزان را كه مينوشت، چرك نويس نداشت. ابتدا بينقطه مينوشت بعد كه مرور ميكرد مجددا آن را نقطهگذاري ميكرد، سوال شده بود « آقا چرا اول بينقطه مينويسيد؟» فرموده بود: «من حساب كردهام اول كه بينقطه مينويسم و بعد در مرور نقطه ميگذارم، چند درصد در وقتم صرفهجويي ميشود.»
اسلام، دين عقلمحور؛
« . اسلام ديني است كه احكامش را بر اساس ويژگيهاي انسان و در راستاي ي غرايز و فطريات وي بنيان نهاده و در عين حال، در تنظيم و پيريزي احكام و قوانينش «عقل محور» است و احساسات و عواطف را بر آن اساس مورد توجه قرار ميدهد. اسلام به جامعه بشري نميگويد من خير و صلاح شما را در پيروي از دعوت من و به كار بستن مواد آن ميبينم، شما نيز به تشخيص من ايمان آورده و آن را بپذيريد، بلكه ميگويد از هوسبازي و خرافهپرستي دست برداريد، آنچه را واقعا و حقا صلاح و خير جامعه شما در آن است و به حسب فطرت خدادادي، خير و صلاح بودن آن را درك ميكنيد و تشخيص ميدهيد، به كار بنديد و بالاخره اسلام، اعتقاد حق و عمل حق است، نه اسم يك سلسله اعتقادات و اعمال كه كوركورانه بايست به حقانيت آنها ايمان آورد.»
*دنيا براي انسان؛
اسلام ميگويد: « حق اين است كه دنيا براي انسان خلق شده، نه انسان براي دنيا. در اين صورت انسان، اول بايد ذات خود را بشناسد و با نيروي تعقل و واقعبيني، صلاح خود و جامعه خود را تشخيص دهد، سپس دست به كار بزند، نه اينكه به هر جلوه فريبندهاي دل بازد و خود را فراموش كند، تسليم سيل عواطف شود و اختيار مقصد حقيقي را از دست بدهد؛ زيرا انسان جزء دستگاه عظيم آفرينش است و هيچگونه استقلالي ندارد و در نتيجه راهي را بايد در پيش گيرد كه سير دستگاه آفرينش برايش نشان ميدهد.»
*مقام زن؛
« . اين زن بود كه مرا به اينجا رساند. او شريك من بوده است و هر چه كتاب نوشتهام نصفش مال اين خانم است. اگر زن اهميت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا(س) قرار نميداد. واقعا اگر زن خوب باشد ميتواند عالم را گلستان كند و اگر بد باشد، عالم را جهنم ميكند.»
*معاد يا رستاخيز؛
« همه اديان و مذاهبي كه به پرستش خداي يگانه دعوت ميكنند و بشر را به نيكوكاري امر و از بدكاري نهي مينمايند، براي انسان معاد و زندگي ديگري پس از مرگ قائلند؛ زيرا آنها بر اين باورند كه نيكوكاري وقتي ارزش دارد كه پاداش نيكي به دنبال خود داشته باشد و چون اين پاداش در اين جهان مشهود نيست، ناگزير پس از مرگ در جهان ديگر و با زندگي ديگر خواهد بود.
يتالله جوادي آملي؛
«علام طباطبايي، عارف كامل بود، عارفي بود كه خداي متعال مهمترين آرمان و آمال او بود. علامه طباطبايي عصاره شرح صدر بود. اگر استاد علامه طباطبايي را فارابي عصر بنامين سخني به گزاف نگفتهايم.»
دكتر علي شريعتي؛
«در تهران جلسات هفتگياي تشكيل ميشد با حضور پروفسور هانري كربن استاد دانشگاه سوربن و اسلامشناس معروف و متخصص منحصر به فرد فرهنگ شيعي در غرب، و شركت آقاي سيدمحمدحسين طباطبايي مدرس حكمت و مفسر قرآن در قم و ديگر فضلا و دانشمندان قديم و جديد. طباطبايي گويي سقراط است كه نشسته و گرداگردش را شاگردان گرفتهاند و كربن نيز فاضل خوش ذوقي كه ميكوشد تا از اين اقيانوس عظيم افكار و عواطف گونهاي كه فرهنگ اسلام و شيعي را ساخته است، جرعههايي بنوشد.»
آيتالله حسنزاده آملي؛
«به محضر مبارك جناب آيتالله حاج شيخ محمدتقي آملي - رضوانالله تعالي عليه - مشرف شدم كه سخن از علامه طباطبايي، به ميان آوردم. مرحوم آقاي آملي به من فرمودند: آقا اگر كسي بايد در تحت تصرف و تعليم كاملي به جايي برسد و قدمي بر دارد، من براي شما بهتر از جناب آقاي طباطبايي، كسي را نمي شناسم.»
آيتالله جعفر سبحاني؛
«از نظر علمي و فرهنگي نبايد مرحوم علامه طباطبايي را يك فرد به حساب بياوريم، چرا كه ايشان به تنهايي خود يك امت بود. از نظر اشاعه فرهنگ اسلامي و تحكيم آن در اين عصر كار امتي را انجام داد. مرحوم علامه طباطبايي، فلسفه را از آن حالت عرضي به حالت فرشي درآورد و به اصطلاح آن را عموميت بخشيد.»
سه خاطره جالب دکتر صدوقیسُها از علامه طباطبایی
دکتر صدوقیسُها استاد فلسفه و عرفان اسلامی:
تاکنون سهبار به محضر ایشان رسیدم؛ دو بار در بیداری و یکبار در خواب!
1️⃣ اولین باری که به محضر ایشان در قم رفتم زمانی که به در منزل ایشان رسیدم به محض اینکه دقالباب کردم خودشان به در خانه آمدند. به ایشان عرض کردم که مشغول تدوین تاریخ حکمای اسلام هستم و به محضر شما آمدهام تا شرح حالی بفرمائید تا در این اثر درج کنم. ایشان فرمودند: «برو از آقای نصر بگیر» و به داخل خانه تشریف بردند.
2️⃣ دومین بار هم که به نزد ایشان رفتم، به محض اینکه در زدم در را باز کردند. پس از سلام و احوالپرسی به ایشان گفتم که تنها برای زیارت شما آمدهام. خدا را گواه میگیرم که با شنیدن این سخن چنان ناراحت شدند که هندسه صورت ایشان شکست و با ناراحتی و چهره شکسته رفتند.
3️⃣ سومین بار یکبار در عالم خواب مرحوم جلالالدین آشتیانی را دیدم که در آن زمان در قید حیات بودند. ایشان نشسته بودند؛ به ایشان گفتم عالم و آدم میدانند که من به شما چقدر ارادت دارم، اما آقای طباطبایی، و ما ادراک آقای طباطبایی! این خواب حتما رؤیای صادقه بوده است.
آیت الله تحریری (حفظهالله):
پس از زدن این تیک سیستم عامل به صورت خودکار و بدون اجازه کاربر به روز رسانی ها را انجام نخواهد داد. محدودیت هایی که بعد از تنظیم وای فای به حالت metered اعمال خواهد شد عبارتند از :
به روز رسانی های ویندوز فقط در موارد لازم و ضروری هستند انجام خواهد شد.
دانلود اپلیکیشن ها از Windows Store غیر فعال خواهد شد.
به روز رسانی های مربوط به غیر فعال خواهد شد.
فایل هایی که به صورت Offline ذخیره شده اند به صورت خودکار بروزرسانی نمیشوند.
چگونه خداوندی که ماده نیست و مجرد است ماده را خلق کرده؟
سلام بر متکلمين عزيز.
ببخشيد بنده سوالي دارم:
منشا ماده چيست؟
با توجه به اينکه خداوند متعال مجرد است و به قول امام صادق عليه سلام خداوند مفهوم ندارد چون هرچه مفهوم دارد به آن مفهومش محدود ميشود و ميدانيم خداوند متعال لايتنهي است و مجرد است و ماده و . اينا نيست که ويژگي جسم داشته باشد و محدود بشود.
حال سوال بنده اين است پس منشا ماده از چيست؟ ماده را کي خلق کرده ؟ اگر خداوند خلق کرده، چطوري خالقي که از ماده نيست توانسته است ماده توليد کند؟
ماده از ماده به وجود مي آيد، و جهان مادي چگونه توسط حق تعالي که ماده نيست خلق شده است؟ و در ديدگاهي کلي تر منشا نواقص از کجا هستند؟ شايد بگيد نواقص اگر نباشد کمالات مفهومي ندارد؛ بله حرفتان درست ولي منشا خودت نواقص چيست؟
در اينکه خداوند به موجودات وجود داده شکي نيست، ولي چطوري بهشون وجود مادي داده درحالي که خودش ماده نيست؟
جوابي مشابه به پاسخ به مسئله ي شر در وجود جهان نميخواهم، چون پاسخ به مسئله ي شر برام روشن شده است.
با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.
اين بحث ارتباط نزديکي با بحث «ربط حادث و قديم» داشته و مي توانيد با اين کليد واژه به مقالات و کتب فلسفي نيز سري بزنيد. سوالي که در اينجا مطرح است اين است که در سير پيدايش موجودات چگونه مي توان رابطه بين خدا و مخلوقات را فهميد بويژه در نخستين مرحله اي که حادث از قديم خلق مي شود، چگونه اين خلق نخستين - و به اصطلاح شما ماده - موجود شده و در کنار خداوندي قرار گرفته است که مجرد از ماده است.
خداوند موجودي است مجرد و غير مادي، از اين رو آنچه مي آفريند بايد با او سنخيت داشته باشد؛ يعني از خداوند تنها ممکن است موجودي مجرد صادر شود نه موجودي مادي و غير مجرد، چرا که در خداوند ماده اي نيست تا از داشته هاي خود بدان دهد. آنچه را خداوند داراست تجرد و غير مادي بودن است و هيچ مولفه مادي در او راه ندارد، حال سؤال اين است: خداوندي که فاقد ماده است چگونه آنچه را که خود ندارد به ديگري مي دهد و در واقع خداوندي که مجرد است چگونه موجودي مادي را خلق مي نمايد؟!!
در اينجا در مقام بحث و گفتگو بايد به چند نکته اشاره کرد:
۱. اول اينکه آنچه خداوند مي آفريند وجود است چرا که خداوند خود موجودي محض و مطلق است و از او جزء وجود چيزي صادر نمي شود.
۲. نکته ديگر اينکه از خداوندي که وجود محض و واجب الوجود در تمام جهات خود است و هيچ جهت امکاني - که باعث ترکيب و نيازمندي او گردد- در وي راه ندارد، از چنين خداوندي تنها يک موجود و مخلوق خلق مي شود، موجودي که درصفات و کمالات، بيشترين شباهت و سنخيت را با خالق خود دارد، موجودي که داراي وجودي مجرد و کامل است، چرا که مخلوقي نماينده و تمام نماي خالق خود است و از اين رو موجودي را که خداوند خلق مي کند داراي وجودي مجرد و کامل است، مخلوقي که يکي است و کثير نيست چرا که موجودات کثير توانايي خالق خود را کاملا جلوه گر نيستند. فرق چنين موجودي با خالقش در اين است که خالق او موجودي واجب و علتي قادر است اما اين، موجودي ممکن و معلول است، صفاتي که خبر از نيازمندي و وابستگي مي دهند. در اينجا مي توان از قاعده اي که فلاسفه آن را قاعده «الواحد» مي نامند نيز سخن گفت، اما از بحث در مورد آن در اينجا صرف نظر مي کنيم و شما را براي آگاهي يافتن از آن به کتاب «قواعد کلي فلسفي در فلسفه اسلامي»، دکتر ديناني، ج ۲، ص ۶۱۱، ارجاع مي دهيم.
۳. نکته ديگر که ذکر آن لازم است اين است که با توجه به مطالب قبل، آنچه از خداوند خلق مي شود در يک سلسله وجودي و طولي است. سلسله اي که از کامل ترين و قوي ترين موجود شروع مي شود و به ضعيف ترين موجود ختم مي يابد، چرا که چنين امري لازمه هر سلسله طولي است.
۴. و آخر اين که وجود مجرد داراي وجودي کامل است و وجود مادي، داراي وجودي ضعيف است. و همواره وجود مجرد، شريف تر و اشرف و مقدم بر وجود مادي است.
حال با توجه به اين مقدمات بايد گفت که در نظام آفرينش، عالم ملکوت و مجرد است قبل از عالم ناسوت و ماديات خلق شده است و آن هم بدين صورت که اولين مخلوقي که از خداوند صادر و خلق مي شود چون مخلوق است نسبت به خالق خود داراي وجودي ضعيف تر است و پس از آن خداوند به واسطه مخلوق اول (به قول فلاسفه عقل اول) موجود ديگري را خلق مي کند به نام عقل دوم که او هم نسبت به مخلوق اول داراي وجودي ضعيف تر است و همين طور اين روند ادامه دارد تا اين که سرانجام به موجودي بسيار ضعيف برسيم، موجودي که مجرد نيستT بلکه موجودي مادي است، موجودي که داراي وجود بسيار ضعيف است و لذا محدود مي باشد و اسير مکان و زمان شده است. که چنين موجودي، ماده است و عالم او نيز عالمي مادي است.
و اين گونه است که خداوند که مجرد است موجودي خلق مي کند که مادي است. خداوند علت همه اينهاست علت ماده است چون خالق واسطه ايي است که بدان سبب ماده آفريده شده است.
در نتيجه «مادي بودن» ناظر به حيثيت فقدان و عدمي دريک وجود بوده و چنين خصوصيتي به جهت نظام طولي خلقت و ترتب موجودات حاصل گشته است. چرا که هيچ معلولي نمي تواند در کمالات، عين علت خود باشد و هر علتي به هر حال وجودي متکامل تر از معلول خود دارد، حال اگر سلسله اين معاليل به نحو طولي گسترده گردد، طيفي را مي سازد که در سر طيف وجود کاملي است که نقصي در آن راه ندارد (واجب الوجود بالذات) و در انتهاي طيف هر چه پايين تر بياييم به موجوداتي بر مي خوريم که حيثيت فقدان و حدود وجودي در ايشان بيشتر بوده که ما از اين ويژگي با عنوان «مادي بودن» ياد مي کنيم. حال که اين وصف، وصفي عدمي است، نياز به خالق نيز در آن نخواهد بود تا گفته شود، خالقي که ماده در او راه ندارد، چگونه ماده را آفريده است.
منبع: پاسخگو
مجموعه سوالات مهدی محمد حسین زاده و پاسخ های سایت پاسخگو
مسلمانان جهان حدود 24 درصد از جعيت جهان را شامل ميشوند و آتئيست هم 23 درصد جمعيت جهان.
سوال بنده اين است که به دليل وجود دين اسلام، ما افراد بزرگي چون ابن سينا و ملاصدرا و علامه طباطبايي و هزاران فرد ديگر رو داشتيم که با دين اسلام به خدا و کمال رسيدند؛ و به هدف زندگي دست يافتند، الان در کشور هاي ديگر که دين و اسلام و . وجود ندارد؛ اين اين انسان ها چگونه بايد به کمال و هدف زندگي برسند؟- مثلا در کشوري مثل ژاپن که اصلا ديني نمود پيدا نکرده تکليف آن افراد چيست؟- خداوند براي آنان چه تدابيري در نظر گرفته است؟- شايد الان بگيد با ظهور امام زمان عليه سلام اسلام جهاني ميشود- اين تا اينجا قبول، ولي براي افرادي که در زمان ظهور نبودند چي؟- و چرا خداوند شرايط رو براي همه يکسان نکرده است؟-شايد الان بگيد خداوند با توجه به هر مقدار ظرفيت وجودي که به هرکي داده تکليف ميخواهد مثلا تکليف من شيعه از يک ژاپني بيشتر است، اما خوب من منابعي براي شناخت خدا و دين دارم و ميتونم به خيلي از کمالات و هدف زندگي برسم ولي براي بقيه جمعيت جهان چي؟
با تشکر از شما
با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.
ما اسلام را کاملترين مکتب مي دانيم، اما معتقد نيستيم که اگر کسي به اين مکتب دست نيافت نمي تواند به هيچ مرحله اي از سعادتمندي برسد چون يکي از اعتقادات ما اين است که عقل انسان ها به تنهايي مي تواند تشخيص دهنده بسياري از مسائل بوده و نيز در تعاليمي که به صورت ناقص و گاه تحريف شده، از پيامبران گذشته باقي مانده، مواردي وجود دارد که غير مسلمانان نيز مي توانند با کمک آنها، تا حدودي به مسير حق نزديک شوند. از اين رو خداوند در قرآن کريم، برخي مسيحيان را ستايش نموده، به دليل آنکه آنان از صفات نيکي؛ همانند تواضع؛ برخوردار بوده اند و همين ويژگي مثبت به آنها اجازه مي داد که در صورت روشن شدن حقانيت اسلام، از آن پيروي نمايند:
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصاري ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَکْبِرُونَ(1)
[ترجمه: ] مسلّماً يهوديان و کساني را که شرک ورزيده اند، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهي يافت و قطعاً کساني را که گفتند: «ما نصراني هستيم»، نزديکترين مردم در دوستي با مؤمنان خواهي يافت، زيرا برخي از آنان دانشمندان و رهباناني اند که تکبر نمي ورزند.
در نتيجه هر چند معتقديم که مکتب اسلام، کاملترين دين بوده و انتخاب آگاهانه به همراه عمل به دستورات آن، مي تواند زمينه سعادت کامل انسان ها را فراهم نمايد، اما با بررسي تعاليم ساير مکاتب نيز درمي يابيم که برخي از اين تعاليم، با آموزه هاي اسلام منافاتي نداشته، بلکه مواردي وجود دارند که تقريباً تمام مکاتب موجود، آن را پذيرفته اند، طبيعتاً انسان ها هر جاي دنيا که باشند، با قدرت خداداد عقل مي توانند؛ حتي بر فرض اينکه ديني وجود نداشته باشد؛ بسياري از خوبي ها و زشتي ها را تشخيص داده و به مقتضاي آن رفتار نمايند و به سعادت دست يابند، البته به شرط آنکه در جهلي که نسبت به آيين حق دارند، قاصر باشند و نه مقصر!
توضيح مطلب آنست که در برابر آيين حق سه گروه وجود دارند:
1ـ عدّه اى که آگاهانه با حق مخالفت مى کنند و با توجّه و علم و آگاهى با حقيقت سر ستيز دارند. در حقيقت اين گروه اهل لجبازي و عناد هستند و با علم به اشتباه خود باز براي حفظ منافع و يا تعصّبات و احساسات بيجا، حاضر به پذيرش حق نيستند. قرآن کريم در وصف اين گروه مي فرمايد:
وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا(2)
[ترجمه: ] از روى ستم و عصيان منكر آنها شدند، اما ضميرهايشان بدان يقين داشت.
روشن است که اين گروه اگر بر همين حال از دنيا بروند در قيامت گرفتار قهر و عذاب الهي خواهند شد.
2- دومين دسته «جاهلان مقصّر» هستند. آنها کسانى هستند که تابع اسلام نيستند، ولي نه به واسطه علم و يقين به موضوع بلکه با وجود توانايى تحقيق و جستجو و پرسش ، و امکان دسترسى به عالم و دانشمند، ولى انسانهايى تنبل، بى تفاوت، بى اعتنا به مسائل دينى، دنياپرست و بى قيد و بند هستند. و به دنبال فراگيرى مسائل خود نمىباشند. تا هر گاه که حقيقت به ايشان عرضه مي شود، روي گردانده و به تعبير قرآن کريم «دست در گوش خود گذاشته و جامه به سر مي پيچيند تا صداي حق را نشنوند.» (3)
روشن است اگر اين افراد حق را نيابند يا پيروي از حق نکند در قيامت عذر آنها پذيرفته نخواهد بود، هر چند به مسئله جاهل باشند. چرا که جهل ايشان جهل تقصيري است و نه قصوري.
3-گروه سوم «جاهلان قاصِر» هستند؛ يعنى افراد نادانى که به علماء و دانشمندان دسترسى ندارند. همانند ساکنين منطقه اى که پاى عالمى به آنجا نرسيده، يا کسى که در مرکز علم و دانش و در کنار دانشمندان زندگى مىکند، امّا تاکنون به ذهنش خطور نکرده که فلان عملش اشتباه مى باشد، تا آن را اصلاح کند، و طرز صحيح آن را از آگاهان بپرسد؛ و به عبارتى کوتاه، چون غافل بوده، جاهل قاصر شمرده مى شود. خلاصه اين که جاهل قاصر کسى است که دسترسى به عالم ندارد؛ چه بر اثر عدم حضور عالم، و يا به سبب غفلت جاهل. اين گروه هستند که اگر به حق دست نيابند در قيامت نيز عذر آنها پذيرفته خواهد بود.(4) به شرطي که به بايدها و نبايد هاي عقلي پايبند باشند. يعني از خيانت، جنايت و ظلم هايي که عقل (به عنوان نبي درون) از آنها نهي کرده، بري بوده و به احسان و عدالت و. که عقل بدانها امر مي کند، ملتزم باشند.اين قسم که غالب جمعيت جهان را نيز تشکيل مي دهند، احکام مستضعف فکري را خواهند داشت و اگر انسانهاي خوبي باشند، اميد است که خداوند در آن دنيا، با لطف و محبّت خود با ايشان رفتار کند. از ميان اين دسته کساني هستند که با تحقيق و عقلانيت صرف به ديني غير از اسلام راه يافته اند. هر چند اين امر عملا محال بوده و از نظر ما امکان ندارد، نتيجه تحقيق و بررسي به ديني غير از اسلام برسد. (چرا که اساسا اين اسلام است که عقل گرا بوده و راه را براي تتبع باز مي داند و باقي اديان يا نژادي هستند و يا صرفا ايمان گرا) ولي به فرض اگر هم کسي بر اساس عقل سليم و دور از اشارات احساسات و عواطف، تابع دين ديگر شود، به جهت آنکه از عقل خود تبعيت نموده است، در نزد خداوند حجت داشته و امکان کسب کمالات انساني را خواهد داشت.
پي نوشت ها:
1.مائده، آيه 82.
2.نمل، آيه 14.
3.نوح، آيه 7.
4.گردآوري از کتاب: والاترين بندگان، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازي.
منبع: پاسخگو
1- بر روی this pc بزنید
2- روی manage بزنید
3- روی device manager بزنید
4- درایور معیوب مورد نظر رو پیدا کنید
5- راست کلیک کرده و properties را بزنید
6- وارد تب driver شوید
7- roll back driver رو بزنید
درایور شما به درایور درست قبلی بر میگردد
۱:دانلود فایل زیر با حجم ۱ مگابایت
1- ٫فعال کردن تیک گزینه unknown sources
2- ۴٫فعال کردن تیک گزینه usb debugging از داخل تنظیمات گوشی
برای فعال سازی کافیست در قسمت about بگردید و تب build number را پیدا کنید و 7 بار روی آن بزنید و گزینه usb debugging را فعال کنید
رای این کار در اندروید ۴٫۲ به پایین مسیر زیر را دنبال کنید
Settings>developer options>USB debugging
۵٫اکنون ازداخل فایلی که در مرحله اول دانلود کرده اید فایل morelocale-3.1.2(ir-mob.ir).apk را بر روی گوشی خود نصب کنید
٫حالا نرم افزار را از داخل گوشی اجرا کنید و در همین حالت گوشی خود را با کابل به کامپیوتر وصل کنید
حتما توجه داشته باشید گوشی را در حالت دستگاه ذخیره ساز usb وصل کنید
٫اکنون فایلMoreLoale.bat را از داخل فولدر اجرا کنید در اخر هم اینتر بزنید
روی persian کلیک کنید
۹٫به گوشی بروید و نرم افزار morelocal را باز کنید و از سمت راست بالا گزینه Custom Locale را انتخاب کنید
در قسمت Language تایپ کنید fa و در قسمت country هم ir را تایپ کنید و سپس بر روی گزینه set بزنید
حالا از زبان های درون برنامه زبان persian یا farsi را انتخاب کنید خواهید دید که تمام منوی گوشی شما فارسی شده است
سیناپرس:این طور نیست که همه سیگارها در سنین جوانی جان خود را از دست دهند. اما راز طول عمر برخی از سیگاریها چیست؟
شاید شما هم در اطراف خود کسانی را دیده باشید که با وجود مصرف حجم زیادی از دخانیات، در سالمندی همچنان سرزنده هستند و عمری طولانی دارند. اما چگونه ممکن است با وجود مواد سمی موجود در سیگار و سایر انواع دخانیات، بدن بتواند همچنان به عملکرد طبیعی خود ادامه دهد.
دکتر مورگان لوین (Morgan E. Levine) پژوهشگر حوزه ژنتیک است که در زمینه فرآیند پیری و طول عمر مطالعه میکند. او مقالهای در خصوص سیگاریهای با عمر بالا منتشر کرده است. به همین مناسبت، مجله نیوساینتیست با او مصاحبهای ترتیب داده و جزئیات بیشتری از این پژوهش را از او جویا شده است.
چه چیزی شما را به این سمت برد که برای بررسی بهتر ابعاد ژنتیکی طول عمر به سراغ سیگاریهای سالمند بروید؟
تاکنون پژوهش های زیادی بر روی حیوانات انجام شده که نشان میدهد بدن آنهایی که میتوانند عمر زیادی داشته باشند، از توانایی تابآوری در برابر استرس زیستی برخوردار است. سیگار کشیدن یکی از فعالیتهایی است که استرس زیستی زیادی به بدن وارد میکند و البته اثرات آن بر روی سلامت نیز به خوبی مورد مطالعه قرار گرفته است. به همین دلیل اگر کسی از دوره جوانی سیگار بکشد و در عین حال طول زیاد و البته همراه با سلامتی داشته باشد، شاید ژنهایی در بدنش وجود دارد که او را در برابر این عوامل استرس زا مقاوم میسازد. به همین دلیل بود که به سراغ سالمندان سیگاری رفتیم.
افراد با چه شرایطی در فهرست مورد نظر شما قرار میگرفتند؟
ما به بررسی افراد هشتاد ساله و مسنتر میپردازیم. البته باید گفت که هشتاد سالگی کمی زود است و بیشتر به دنبال سنهای بالاتر بودیم. با این حال پیدا کردن کسانی که سیگاری باشند و د رعین حال بالاتر از هشتاد سال باشند، بسیار دشوار است. به همین دلیل حداقل سن مورد نظرمان را هشتاد سال قرار دادیم. این افراد از نوجوانی و یا اوایل جوانی به سیگار کشیدن روی آورده بودند.
چند نفر با این مشخصات یافتید؟
نمی توانم رقم دقیق آن را اعلام کنم، اما در هر صورت عدد بسیار پایینی است. همان طور که همه میدانیم، سیگار کشیدن طیفی از بیماریها و مشکلات را با خود به همراه میآورد و سبب افزایش طول عمر در افراد نمیشود.
اما ظاهرا سیگاریهای شما در برابر این مشکلات ایمن هستند؟
بله! میزان سلامت آنها از چیزی که انتظار داشتیم به مراتب بالاتر است. آنها از نظر نشانگرهای زیستی بالینی در وضعیت خوبی قرار دارند و از نظر ظاهری نیز مشابه سایر همسن و سالان غیر سیگاری خود هستند. به همین دلیل فکر میکنیم که آنها از نظر زیستی گروهی متمایز هستند که دارای برخی عوامل ژنتیکی و نیز غیرژنتیکی ویژهای هستند که به آنها امکان زنده ماندن و حتی رشد را با وجود سیگار کشیدن میدهد.
این افراد چه چیزی دارند که بیشتر مردم از آن برخوردار نیستند؟
این تفاوت در اصل به خاطر برخی تفاوتها در ژنها حاصل میشود که در مسیری عصبی به نام insulin/IGF1 وجود دارد که البته مطالعات مختلف نشان داده که در طول عم رنقش بسزایی دارد. شواهد خوبی در دست داریم که گویای آن است برخی از این ژنها میتوانند به افزایش توان بدن برای تعمیر و بازسازی سلولی کمک کند. افرادی که از این ژنها برخوردارند (نظیر افراد مورد مطالعه ما) بهتر میتوانند با عوامل استرسزا در سطح سلولی برخورد کنند و همین امر در نهایت فرآیند پیری را به تاخیر میاندازد.
به نظر میرسد که ذهن بسیاری از مردم بیش از اندازه اسیر برخی باورها در مورد کسانی که طول عمر طولانی دارند و در عین حال به برخی عادتهای بد نظیر مصرف دخانیات میپردازند است. به نظر شما ریشه این باورها در چیست؟
همه ما در دلمان آرزو میکنیم که یکی از این افراد باشیم. اگر برای داشتن طول عمر قرار باشد نیازی به ورزش هر روزه و تغذیه سالم و ترک سیگار نباشد، زندگی برای همه ما ساده تر می شد! حتی شاید خیلیها ترجیح می دادند کار هم نکنند!
با اینکه شاید همه ما کسانی را بشناسیم که با وجود سیگار کشیدن و مصرف غذاهای چرب و ناسالم، تا 95 سال عمر کرده باشند، اما واقعیت این است که این افراد جزو استثنائات هستند. واقعیت این است که اگر بخواهیم عمری دراز و سالم داشته باشیم، باید سبک زندگی درستی را نیز در پیش بگیریم. اگر هم شانس بیاورید و جزو این دسته از افراد باشید، باز هم سبک زندگی سالم برایتان بسیار سودمند خواهد بود. در این صورت زندگی طولانیتری خواهید داشت و البته کیفیت آن نیز به مراتب بالاتر خواهد بود. به هر حال نباید تمام توجهمان را به ویژگیهای ژنتیکی مان معطوف سازیم.
مترجم: صالح سپهری فر
منبع : نیوساینتیست
با سلام وقتتون بخير
سوالي داشتم
خداوند يکجا ميفرمايد:
ان الله يغفرالله الذنوب الا شرک
و جاي ديگري و در احاديثم داريم
ان الله يغفر الذنوب جميعا
که از امامان و در کتاب ديني دوازدهم ذکر شده است که با توبه همه ي گناهان حتي شرک هم بخشيده ميشود.
الان اين دو امر که باهم تناقض دارند.
تکليف چيست؟ و چرا دو امر تضاد وجود دارند؟
با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.
منظور سوال کننده آيات ذيل در قرآن کريم است که مي فرمايد:
الف: «إِنَّ اللَّهَ لَا يغْفِرُ أَنْ يشْرَک بِهِ وَيغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَنْ يشَاءُ وَمَنْ يشْرِک بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَي إِثْمًا عَظِيمًا» [1] يعني: خداوند نمي بخشايد اينکه به او شرک ورزيده شود، اما غير از شرک را بر کساني که مشيّتش اقتضاء کند، مي بخشايد و کسي که به الله شرک بورزد گناه بزرگي را بافته ]و ساخته است.
ب: «إِنَّ اللَّهَ لَا يغْفِرُ أَنْ يشْرَک بِهِ وَيغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَنْ يشَاءُ وَمَنْ يشْرِک بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا» [2] يعني: خداوند نمي بخشايد اينکه به او شرک ورزيده شود، اما غير از شرک را بر کساني که مشيّتش اقتضاء کند مي بخشايد، و کسي که به الله شرک بورزد مبتلا به گمراهي عميقي شده است.
ج: «قُلْ يا عِبَادِي الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[3]يعني: بگو اي بندگان من که در ظلم نسبت به خود زياده روي کرده ايد از رحمت خدا نا اميد نشويد، چون خدا همه گناهان را مي بخشايد، همانا او غفور و رحيم است. کلمه غفران را ناچار در اين آيات به بخشايش ترجمه کرديم – در مورد موضوع مورد بحث عرض مي کنيم که: خداوند هم «عَفُوّ» و هم «غفور» است، بطوري که فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُورًا»[4]«عفو» معنائي متفاوت با «غفران» دارد، لذا اگر عفو را در زبان فارسي به معناي بخشيدن در نظر بگيريم، طبعاً بايد براي غفران کلمه مانند بخشايش را به کار ببريم. در هر صورت بر حسب ظاهر و در توجه سطحي اوليه به آيات فوق الذکر بنظر مي رسد بين آيه اول و دوم تعارضي با آيه سوم وجود دارد. چون در آن دو آيه گفته شده که خداوند شرک را از بندگانش مورد غفران قرار نمي دهد، اما در آيه سوم گفته شده که خداوند همه گناهان را مورد غفران قرار مي دهد و هيچ گناهي را در آن مستثناء نکرده است. اما اين تعارض ظاهري و توهّمي با توضيحي که ذيلاً مي آيد، برطرف خواهد شد و آن اينکه:
غفران خداوند در مورد گناهان يک وقت مشروط و مقيّد به توبه بنده شده و يک وقت هم اين قيد در آيه اي در کنار موضوع گناه به کار نرفته است. بطوري که در دو آيه اولي يعني آيات ۴۸ و ۱۱۶ سوره نساء موضوع گناهان و غفران آن ها بدون ذکر موضوع توبه به کار رفته است!
اما در مورد آيه سوم يعني آيه ۵۳ سوره زمر، بلافاصله بعد از ذکر موضوع گناهان و غفران آن ها، موضوع توبه و انابه بسوي پروردگار ذکر شده و دستور داده شده که انسان ها تسليم او شوند.
بطور قطع خداوند در صورت توبه بنده و اسلام آوردن او و احراز شرايط لازم، همه گناهان و شرک را هم مورد بخشش و غفران قرار مي دهد. چون اکثر کساني که در زمان شروع دعوت پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او ايمان آوردند و عمل به شريعت او را ملتزم شدند، مشرکان بودند و عده اي هم از اهل کتاب يعني يهوديان و مسيحيان.
پس شرک هم در صورت توبه بنده و اسلام آوردن او مورد غفران قرار مي گيرد. و با اين توضيح روشن مي شود که در حقيقت بين اين آيات تعارضي وجود ندارد.
پي نوشت ها:
1. النساء، آيه ۴۸.
2. النساء، آيه ۱۱۶.
3. امر، آيه۵۳.
4. النساء، آيه۴۳.
منبع: پاسخگو
ببخشيد سوالي دارم، ما فيلسوفايي داشته و داريم که در علوم عقلي بشدت قوي هستند و بعضي از آنها که عارف هم هستند اهل باطن اند، مانند علامه حسن زاده آملي.
سوالي که بنده دارم اين است که چرا پس هنوز براي بعضي ها شبهات فلسفي وجود دارد؟
مثلا ريچارد داوکينر با برهان بوئينگ 747 غايي دست به اثبات وجود عدم حق تعالي ميزند و بعد ادعا ميکند که الهي دانان بيايند اين برهان منو رد کنند، اما هنوز خلا ها و چاله هايي در فلسفه است که پاسخ داده نشده.
پس چرا فلاسفه و عرفاي ما که بعضيشان اهل مکاشفه و سير و سلوک بوده اند و حتي گاهي اوقات با امامان در ارتباط اند، نمي آيند با کمک از ائمه ي اطهار به تمامي سوالات بشر و خلا ها جواب بدهند؟
مثلا چرا آقاي جوادي آملي يا علامه حسن زاده يا دکتر ديناني و بسياري از فلاسفه ي کبير عصر حاضر نمياند مناظره ي بزارند و فيلسوفا و آتئيست هارو بکوبند؟
با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.
پاسخ اين پرسش را در قالب چند نکته تقديم مي کنيم:
نکته اول:
بايد توجه داشت که باور به خداوند همانند هر باور ديگري، ممکن است دچار بدفهمي ها و سوء قصدها گشته و انکار شود از اين رو باور نداشتن و يا قانع نشدن عده اي در مقابل يک بارو وما به معناي ضعف استدلالي آن باور نيست، بلکه چه بسا مبادي و مباني معرفتي و غير معرفتي در ارزيابي انسان از باوري خاص دخيل بوده و سبب شود تا انسان در مواجه با يک حقيقت، نتواند جانب بي طرفي، انصاف و عدالت علمي را بپيمايد.
در نتيجه انصاف و واقع بيني شرط اساسي در يک پژوهش عقلاني بوده و تبعيت از ظنّ ها و گمان هاي واهي است که بشر را روز به روز در ورطه سقوط و هلاکت فرو برده و خواهد برد.
برخلاف آنچه در يک بينش سطحي به نظر مي رسد ، تمام معتقدات انسان ها همواره متکي بر دليل و منطق نيست. چه بسا انسان به دلايلي دانسته يا ناداسته از عقل و منطق فرار کرده و از حقيقت روي مي گرداند. عواملي چون خود پرستي به جاي حق پرستي، فرورفتن در انحرافات اخلاقي، فهم نادرست از مبادي مسئله، فروکاست همه مسائل به جنبه هاي مادي و تجربه پذير، غرور علمي بيجا، پيروي از جوّ حاکم بر فضاي فکري و فرهنگي جامعه و . همگي از مواردي است که انسان را از آزاد انديشي دور کرده و راه رسيدن به حقيقت را مسدودي مي سازند.
از سوي ديگر اعتقاد به خدا تعهد و تکليف آور و محدود کننده است و بسياري از انسانها حاضر به پذيرش مسؤليت و تعهد نيستند و مي خواهند آزاد و رها باشند.
آري پذيرفتن وظايف بندگي آسان نيست بلکه بسيار سخت است. اين که فرد خود را موظف بداند در اوقات پنج گانه به عبادت خدا بايستد و يک ماه از سال روزه بگيرد و خمس و زکات بدهد و. . . براي غالب افراد سنگين است بخصوص که به خدا عشق نداشته و عبادات را تکليف بدانند و به کنه عبادت نرسيده باشند. به بيان قرآن توجه کنيد:
وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ(1)
[ترجمه: ] و ( در کارهايتان ) از صبر ( روزه ) و نماز ياري طلبيد ، و البته استعانت و نماز ( هر دو ) دشوار و گران است، مگر بر فروتنان.
بنا بر اين پذيرفتن خدا محدود کننده و قيد آور است. معتقد به خدا بنده است نه آزاد ؛ و متعهد است مطابق امر و خواست مولايش رفتار کند نه مطابق ميل و خواست خودش؛و بسياري از انسان ها نمي خواهند اين محدوديت را بپذيرند از اين رو به فلسفه بافي براي انکار خدا اقدام مي کنند تا شايد خود را مجاز و مجاب به هر کار بدانند:
بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ- يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ(2)
[ترجمه: ] بلکه انسان مي خواهد پيش رويش را کنار گذارد [و چيزي مانع او نباشد] و مي گويد : کو تا قيامت و کجاست قيامت؟
نکته دوم:
تاريخچه مباحث الاهياتي در جهان غرب نشان مي دهد که اين مفاهيم پس از طرح نظريه تکامل و برخي کشفيات علمي با چالش هايي جدي مواجه شده است. چرا که خداي فرهنگ غرب، آنقدر غير معقول، ضد عليم و دنيا گريز است که تاب مقابله با اينگونه از چالش ها را نداشته و در نهايت به حفره هاي موضوعات مجهول خزيده، و به «خداي حفره ها» و يا «خداي خلاء پوش» لقب يافته است. (3)
اين سبک از «خداباوري منفي» که تحت تاثير الهيات يهودي در اروپا گسترش يافته است، گرايش به الحاد را در غرب منجر شده و در حقيقت دانشمنداني همچون داوکينز با پوشاندن حفرهاي سوال، از جواب هاي علمي، خدايي را انکار کرده اند که حاصل جهل بشر بوده و مخلوق رويکردهاي روانشناختي و جامعه شناختي جهان غرب به شمار مي آيد.
در نتيجه ساحت تفکر غرب و شرق يکي نيست و از همين رو زبان مشترکي که بتوان بر اساس آن به تفاهم رسيد، کمتر وجود دارد. خصوصا اينکه پس از گسترش تکنولوژي، رويکردهاي پوزيتويستي و تجربه گرايانه در جهان غرب، غالب بوده و بر همه شئون انديشه فلسفي ايشان، تا حدود زيادي سايه افکنده است.
نکته سوم:
اما در خصوص «برهان بوئينگ 747» که شما در سوال بدان اشاره فرموديد، توضيحات اندکي لازم است.
اولا «برهان بوئينگ 747» مربوط به دانشمندي به نام فرد هويل است که تقريري ديگر از برهان نظم بوده و در جهت اثبات خداست. وي مي گويد: «فرض پديد آمدن جهان بر اثر تصادف، مانند اين است که تصور کنيم، يک هواپيماي غول پيکر بوئينگ 747 در انبار آهن، خود به خود بوجود آمده است. (4)
ثانيا، آنچه در خصوص داوکينز در اين باره وجود دارد، صرفا يک اشکال و يک استبعاد به برهان بوئينگ 747 است که بر اصل «تقدم پيدايش پديده هاي ساده بر پديده هاي پيچيده» شکل گرفته است که حتي نمي توان نام آن را دليل گذاشت چه رسد به برهان! و چه رسد به برهاني که کسي نتواند جوابش را بدهد!!
از نظر او بر اساس نظريه داروين، هر موجودي پيچيده اي بايد از موجودات ساده بوجود بيايد. در نتيجه خدا که يک موجود پيچيده است، نمي تواند قبل از موجودات مادي باشد.(5)
پاسخ اين ادعا بسيار ساده است. الوين پلانتينگا از فيلسوفان معاصر آمريکايي، در پاسخ او مي گويد:
در اصلي که شما بر تقدم موجود ساده بر موجود پيچيده داريد، تفاوت ميان احکام موجودات مادي و موجود مجرد ناديده انگاشته شده و قياس مع الفارقي را شکل داده است. چرا که خداوند موجودي مجرد است و موجود مجرد نمي تواند مرکب از اجزاء باشد تا بعد بخواهيم درباره پيچيدگي و يا سادگي اجزاء سخن به ميان آوريم. خداوند به معناي واقعي کلمه بسيط است و ميان قوه و فعل و وجود و ماهيت او تمايزي نيست. (6)
در آخر نيز عرض مي کنيم که يکي از کتابهاي فلسفي خوبي که در نقد ديدگاه فلسفه غرب نوشته شده است، کتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» است که در اصل ۱۴ مقاله از علامه سيد محمدحسين طباطبايي بوده و پس از آن توسط شاگرد وي، استاد شهيد مرتضي مطهري، شرح داده شده است. اين اثر، نه تنها حاوي مسائل مهم فلسفه قديم و جديد، بلکه شامل نوآوري در زمينه فلسفه اسلامي و نقد و بررسي فلسفه غرب است.
پي نوشت ها:
1.بقره، آيه 45.
2.قيامت، آيه 5.
3.ر.ک مطهري، مقالات فلسفي، ص 50.
4.هويل، تکامل طبيعي، ص105.
5.ر.ک داوکينز، پندار خدا، ص92.
6.پلانيتگا، نقد پلانتينگا بر کتاب ملحدانه ريچارد داوکينز، ص 25.
منبع: پاسخگو
با عرض سلام وقتتون بخير.
ببخشيد سوالي دارم.
عرفا و فلاسفه ي حاضر نظير علامه حسن زاده آملي و در قديم علامه طباطبايي و خيلي هاي ديگر عرفان ابن عربي را قبول داشته و از اهل تصوف بودند، اما ميبينيم عده اي از علما هم بشدت مخالف عرفان و فلسفه و تصوف هستند.
هم چنين در احاديثي ديده ميشه که تصوف را امامان و پيامبر بشدت تاييد کرده اند و هم چنين در احاديث ديگر ديده ميشود که امامان و پيامبر بشدت تصوف را مورد نکوهش قرار داده و کفار بد تر شمرده اند.
علت اين اختلاف چيست و کدام صحيح است؟
با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.
تصوف و عرفان اقسام گوناگوني دارند و هر يک از آنها داراي عقايد مختلفي هستند. از اين رو، براي نقد هر يک از عقايد هر گروهي از تصوف و عرفان، بايد آن مدعا را نخست مطرح کرده و سپس به بررسي نقاط ضعف و قوت آن بپردازيم که چنين کاري در اين مجال نمي گنجد. اما اگر بخواهيم بر دلايل مخالفان تاکيد کنيم و منشا مخالفت برخي از فقها و متفکران مسلمان با تصوف را بيان کنيم، مي توانيم در دو بخش به اين موارد اشاره نماييم:
بخش اول: انحراف هاي عملي
1. شريعت گريزي: برخي از جهلة صوفيه، معتقد بودند که تقيد به احکام شريعت، وظيفه عوام است و حال خواص و اهل حقيقت، عالي تر از آن است که به رسوم ظاهر، مقيد شوند. شريعت گريزي در تصوف به صورت هاي مختلفي، ظهور و بروز داشته است از جمله:
قول به سقوط تکليف: بر طبق اين باور، زماني که سالک، به درجه قرب برسد، تکليف از او ساقط مي شود. گرچه اين سخن، نزد محقيقن صوفيه، مردود است.
سماع صوفيانه: سماع که مشايخ تصوف، آن را غذاي ارواح اهل معرفت دانسته اند و در اصطلاح، آئيني است که در آن صوفي، پس از شنيدن صداي خوش، منقلب شده و به بيخودي افتد.
مخالفت علماي شيعه با سماع يا به طور غير مستقيم و به دليل حرمت غنا و رقص مي باشد که اگر سماع صوفيان، مصداق، غنا و رقص قرار گيرد، فتواي بيشتر علما، بر حرمت آن مي باشد و يا به طور مستقيم است مانند مخالفت هايي که علامه حلّي با اين مساله دارند.
رياضات نامشروع: رياضت، در اصطلاح عرفاني، عبارت است از تهذيب اخلاق نفسانيه، که سالک، بايد در طلب مقصود از احتمال مشقات نفسانيه، دريغ نکند که سلوک عرفاني و راه تصفيه و تزکيه درون، به رياضت و مجاهدة نفس، استوار بوده است و از سويي ديگر، آن را بر اساس ظرفيت هاي روحي و توانايي افراد بشر، پي ريزي مي نمايد.
اما برخي از متصوفه، به رياضات غير شرعيه رو آورده و براي سير و سلوک، آدابي را که در شريعت وجود ندارد، ابداع کردند، تا کار به آن جا رسيد که شريعت در مقابل طريقت، تلقي شد. و با کنار گذاشتن شريعت و بي اعتنايي به تکاليف، تصوف به ابتذال کشيده شد و صوفياني غير متشرعه، نظير قلندريه، مداريه، شطاريه، رواج پيدا کردند.
از همين رو، علماي شيعه نيز، با اين گونه رياضات به مخالفت برخاسته و آن را بدعت مي دانند.
2. قطب بازي، سر سپردگي به پيرو مرشد: در ديد تصوف، سالک، وظيفه دارد، پربهاترين ابزار خود، يعني «اختيار» را به دست شيخ بسپارد و تمام اوامر او را بدون چون و چرا إجرا نمايد.
اين امر اگر چه در سلوک، بسيار مهم است، اما وقتي در دست جهله صوفيه بيفتد و مريد، مجبور به انجام انواع معاصي و محرمات و يا ترک واجبات، به وسيلة شيخ باشد، با انتقاد شديد علماي شيعه، مواجه مي شود.
3. کفر و زندقه: از ديدگاه علماي بزرگي چون، شيخ صدوق، شيخ مفيد و حسني رازي، صاحب تبصرة العوام، اعتقادات برخي صوفيان عين کفر و زندقه بوده و آن ها را از اسلام خارج مي کند.
4. سحر: برخي از علماي شيعه، نظير: شيخ طوسي، متصوفه را به سحر و جادو، متهم کرده و به دليل حرمت جادوگري و سحر، نزد علماي شيعه، آن ها را طرد مي کنند.
بخش دوم: انحراف هاي نظري
1. اعتقاد به حلول و اتحاد: حلول در اصطلاح عبارت است از ظهور حق در مظاهر، همچون ظهور حق در مظهر عيسي – عليه السلام- و اتحاد، عبارت است از يک چيز شدن دو چيز. علماي بسياري مانند شيخ مفيد، شيخ طوسي، حسني رازي، صوفيان را به دليل اعتقاد به حلول و اتحاد، طرد کرده و به مخالفت با آنان پرداخته اند.
البته اين رأي، به دليل عدم آشنايي به وحدت وجود عرفا مي باشد. چنان که سيد حيدر آملي،که خود از علماي عارف ميباشد؛ با وجود پذيرش وحدت وجود، معتقدين به حلول و اتحاد را ملعون نجس دانسته و صوفيه حق را از آنان جدا کرده است. در واقع مخالفت علماي شيعه، ناظر به گروهي از متصوفه و جهلة صوفيه مي باشد.
2. شطحيات: يکي از حالاتي که در حالت سکر و بي خودي، از عارفان، سر مي زند، سخناني است که با ظاهر شريعت منافات دارد و بوي کفر مي دهد. از جمله اين سخنان مي توان به « انا الحق» حلاج و «سبحاني ما أعظم شاني» بايزيد، اشاره کرد.
اين گونه سخنان غير محتاطانه، که از سوي مخالفان، به کفر و زندقه، منسوب مي شده است، سبب شد تا طرفداران آن از متصوفه، به شرح و تفسير اين نوع کلمات بپردازند تا هم از حملات مخالفان بکاهند و هم تند روي هاي شطاحان را تعديل کنند
در مقابل اين گروه، صوفيان ميانه رو و شريعت مداري نيز بوده اند که ذکر اين گونه سخنان را خلاف ادب دانسته و بر شطاحان، تاخته اند.
3. تمجيد ابليس: برخي از مشايخ صوفيه ابليس را بزرگترين موحد جهان دانسته و در کنار حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) از او به عنوان نمونة بارز فتوت ياد کرده اند و از او با عناويني چون کشته خداوند، خواجه خواجگان و سرور مهجوران، عاشق و شيفته درگاه احديت ياد مي کنند. علماي شيعه، با توجه به صريح آيات و روايات در مورد ابليس، در اين بحث، با صوفيان به مقابله پرداخته و او را مردود و مهجور و ملعون درگاه پروردگار مي دانند.
4. ايمان فرعون: مساله ايمان فرعون و دفاع از وي به عنوان يکتا پرست و کسي که با ايمان به خدا از اين دنيا رفته است، از طرف برخي از مشايخ صوفيه مطرح شد. طرح اين بحث نيز همچون تمجيد ابليس، از حلاج، شروع شد و توسط مشايخ نامداري چون محي الدين عربي ادامه يافت. که اين امر نيز از موارد مخالفت علماي شيعه با تصوف، به شمار مي آيد.(1)
آنچه گذشت، بخشي از علل مخالفت متفکران شيعي و مسلمان با تصوف است. البته همانطور که پيش تر ذکر شد، عرفان و تصوف گروه هاي مختلفي دارد و داراي عقايد و اعمال متنوعي است. مخالفت علما و متفکران شيعي و حتي مخالفت عرفاي اصيل و نامدار شيعي با گروهي از عرفا و متصوفه، به خاطر انحراف هاي نظري و عملي اين گروه بوده است. البته همانطور که عرض شد، گاهي نيز مخالفت با عرفا، ناشي از سوءتفاهم و بدفهمي عبارات آنها بوده است و به همين جهت، عرفاي اصيل و نامدار شيعي، اين اشکالات به عرفان و تصوف را نمي پذيرند و از دعاوي و عقايد مذکور دفاع مي کنند.
منبع: پاسخگو
با سلام وقتتون بخير، بين من يکي از افراد بحثي در باب اختيار و جبر صورت گرفت که من جواب طرف رو به صورت زير دادم در واقعا متن زير مکالممون است اما طرف قانع شد لطفا پاسخ بنده را برسي کنيد و پاسخي کامل بدهيد
فرد A:
الان تو اختيار داري كه خوب درس بخوني
و دانشگاه خوب قبول بشي
ولي اگه نشي اين از اختيارات خارج بوده؟!
يا جزء قضا الهي بودهء
پاسخ فرد A:
بستگي داره سوالتون
اگر خب قاعدتا خوب درس نخوني و قبول نشي
نتيجه ي طبيعي خود عمل بوده و يا نه ممکنه خوب خونده باشي ولي باعث ايجاد عواملي بشي که باعث بشه قبول نشي، مثلا شب قبل کنکور غذاي سنگين بخوري
فرد A:
با قدرت خوندي
با اختيارت اين مسير رو انتخاب كردي
ولي نشده؟!
اين چيه؟!
پاسخ فرد A:
مثلا کسي بوده که رتبه ي 1 ميشده، اما شبش مثلا غذا زياد ميخوره و صبح حال تهوع داره و اين رتبش رو خراب ميکنه!
اينو نميشو خارج از اختيار اين فرد تلقي کرد، اينکه حال تهوع گرفته قضاي الهي است چون خوردن قضاي مثلا فاسد حال آدمو بدم ميکنه، اين ويژگي حال بد کردن دست شما نيست!
شما سيگار کشيدن دست خودته! ولي ضررش دست خودت نيست!
شما هم وقتي يک سري اتفاقات رو با اختيار خودت انجام ميدي که باعث ميشه قبول نشي!
الان ممکنه يک پرسشي از سمت شما مطرح بشه
و اونم اين است که مثلا من کنکور رو دادم بعد يهو يکي اومده جاي منو گرفته!
اينجا فرد ديگري حق شما رو گرفته و نزاشته که به اون چيزي که ميخواي برسي، و چون فعل حرامي انجام داده و حق شما رو خورده بازم شما ضرر نکردي چون خداوند بهتر از آن رو به شما ميدهد و ضرر واقعي رو اون طرف کرده و اينجا شما مشمول توفيق الهي خواهيد شد به طوري که از لحاظ ارزشي به چيز با ارزش تري از قبل ميرسيد مثل اينکه من بيام خونه ي شما رو بگيرم ولي بجاش بهتون کاخ بدم(درواقع ديگري باعث کاهش اختيار شما شده و به نوعي شما رو مقلوب کرده).
بعد اين که شما ميگيد از پيش تعيين شده ، يعني باز خدا و افعال رو در زمان محدود کرديد، براي خداوند 1000 سال قبل و 1000 سال آينده تفاوتي ندارد! چون در قيد زمان و مکان نيست مکان نيست مکان نيست
با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.
آن طور که از سوال پرسشگر فهميده مي شود، ايشان از مثالي بحث مي کند که «شخص با آن که کاملا تلاش کرده و از اختيارش به درستي استفاده کرده تا به يک موفقيت برسد، اما باز هم موفق نمي شود و از دستيابي به هدفش باز مي ماند. اين نشان مي دهد که ما نسبت به قبولي در دانشگاه مختار نيستيم و در اين مورد محکوم به قضائي هستيم که خداوند برايمان در نظر گرفته است.»
براي بررسي اين مثال و پاسخ به سوالات پرسشگر، بايد به اين نکته مهم اشاره کنيم که مختار بودن انسان، بدين معنا نيست که او در هر کاري مختار است و يا به هر هدفي که در نظر داشته مي رسد. کساني که با جبرگرايي مخالفند و انسان را موجودي مختار مي دانند، معتقدند که اولا انسان در برخي از کارهايش مختار است؛ و ثانيا در همان حيطه مذکور نيز اراده آزادش، بخشي از فرآيندي است که به وقوع فعل منجر مي شود.
توضيح بيشتر درباره نکته اول از اين قرار است که کارهايي که انسان انجام مي دهد، گاهي اختياري است و گاهي اختياري نيست؛ يعني گاهي تصميم و اراده شخصي من در پيدايش اين کار موثر است و گاهي اصلا تاثيري ندارد. مثلا کسي که به خاطر بيماري، دستش مي لرزد و يا به خاطر پايين بودن فشار غش مي کند و يا قلبش به صورت معمول ضربان خاصي دارد؛ اينها همگي افعالي هستند که تابع اراده شخصي او نيستند. من اراده بکنم يا نکنم، اين افعال محقق مي شوند. حتي اگر از لرزش دستم بيزار باشم و يا از غش کردن بترسم، باز هم اين امور در شرايط خاصي رخ مي دهند. اما با اين حال، برخي از کارهاي انسان اختياري هستند و تابع اراده شخصي من هستند. مثلا اين که در فلان ساعت مطالعه کنم و يا به تماشاي تلويزيون بپردازم، تابع اراده شخصي من است؛ يعني اراده شخصي من است که تعيين مي کند ميان اين دو گزينه کدام يک بر ديگري ترجيح يابند. تفاوت ميان فعل اختياري و فعل غيراختياري، وجداني است و هر کسي آن را حضورا در مي يابد.
اما نکته دوم اين بود که در همين افعال اختياري، اراده من بخشي از فرآيند وقوع فعل است. يعني اگر قرار باشد اين فعل رخ دهد، بايد تعدادي از علل ناقصه(1) کنار هم جمع شوند که يکي از آنها اراده من است. بنابراين، اراده من تمام کننده نيست، بلکه در کنار ساير علل، سبب پيدايش يک فعل مي شود. مثلا تصميم مي گيرم الان از جايم بلند بشوم و ماکاروني بخورم. اما همين که مي خواهم بلند بشوم، متوجه مي شوم که پايم خواب رفته است. بعد از بهبودي پا، همين که به سمت آشپزخانه مي روم، آيفون منزل صدا مي خورد و سراغش مي روم و در را باز مي کنم. مادرم وارد خانه مي شود و از من کمک مي خواهد تا وسايل را از درون ماشين بردارم. بعد از اين که وسايل را به درون منزل مي برم، به مادرم کمک مي کنم تا وسايل را جابجا کند. بعد از مدتي متوجه مي شوم که يکساعت از زمان تصميم گيري من گذشته و هنوز غذا نخورده ام و بواسطه مادرم متوجه مي شوم که ماکاروني فاسد شده و نبايد آن را بخورم. بنابراين، با اين که من قصد کرده بودم ماکاروني بخورم. اما اين فعل محقق نمي شود. اين مطلب نشان مي دهد که اراده من بخشي از فرآيندي است که در وقوع افعال اختياري موثر است.
با عنايت به اين توضيحات مشخص مي شود چرا گاهي وقوع کاري را اراده مي کنم اما آن کار محقق نمي شود. اين مطلب به معناي مختار نبودن من نيست بلکه به اين خاطر است که اولا من در تمامي افعالم مختار نيستم و ثانيا در همان حوزه اختياراتم نيز اراده من بخشي از فرآيند وقوع فعل است. گاهي پيش مي آيد که فعلي محقق نمي شود بدين خاطر که من اراده نکرده ام؛ و گاهي فعلي محقق نمي شود بدين خاطر که عوامل موثر ديگر در وقوع فعل، تکميل نشده اند و يا مانعي ايجاد شده است. همه اين امور تو در تو، مشمول قضا و قدر الهي است. قضا و قدر الهي را نبايد به مثابه علتي در کنار ساير علل دانست. بهتر است تفصيل اين مطلب را در مکاتبه بعدي دنبال بفرماييد. اما اجمالش از اين قرار است که مقدرات خداوند گزينه هاي بديلي هستند که هر يک از آنها محتمل است محقق شوند. آن چيزي که نهايتا بر اساس عللش محقق مي شود، همان چيزي است که مشمول قضاي الهي است؛ مثلا خداوند مقدر کرده که اگر من بعد از سرماخوردگي دارو بخورم، خوب مي شوم اما اگر من دارو نخورم، خوب نمي شوم. هر دوي اينها از مقدرات خداوند است. اين که نهايتا من ناشي از اراده خودم دارو بخورم يا نخورم، بستگي به اراده شخصي خودم دارد. همين که من دارو بخورم، پس يکي از مقدرات وما محقق مي شود. همين وم تحقق يکي از مقدرات بعد از شکل گيري علل مرتبطش، قضاي الهي است.(2)
پي نوشت ها:
1. علت هايي که هر يک تاثيري در وقوع فعل دارند اما به تنهايي کافي نيستند و مجموعشان سبب مي شود فعل ضرورتا محقق شود.
2. براي مطالعه بيشتر، رک: مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج3، مقاله هشتم، صص162-174؛ مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، جلد اول، کتاب انسان و سرنوشت، صص367-437.
منبع: پاسخگو
در کتاب سلیم بن قیس (اسرار آل محمد) در باره ی شخصی مسیحی که در کتبشان نام ائمه و ویژگی هایشان آمده است, مطالبی نوشته شده است که شگفت انگیز است.
مرحوم ملاصدرا در کتاب مشاعر تمام براهین اصالت وجود را جمع کرده است که همه ی آنان براهین قوی نیستند از میان آنان یک برهان فوق العاده قوی است که ایشان در کتاب بی نظیر خود یعنی «اسفار» فقط همان یک برهان را اقامه می کنند. ما از میان برهان های کتاب مشاعر چهار برهان را ذکر می کنیم که آن برهان قوی برهان سوم ما خواهد بود.
حال به ذکر برهان اول می پردازیم.
.
برهان اول
.
می گویند اگر خیر و شر را تحلیل کنیم خیر به وجود و شر به عدم برمیگردد، چگونه؟
می گویند شرط اینکه چیزی خیر باشد وجود است و شرط آن که چیزی شر باشد عدم است یعنی هر چه وجود ببخشد یا وجود را حفظ کند خیر است و هر چه عدم باشد یا منشا عدم بشود شر است برای مثال بینایی خیر است و نابینایی شر، بینایی یک چیز وجودی است اما نابینایی یک چیز عدمی است یعنی نابینایی چیز وجودی در چشم شخص نیست تا بگوییم شخص کوری دارد بلکه نبود بینایی را کوری می گویند.
یا ثروت خیر است و فقر شر ثروت یک چیز وجودی است اما فقر عدمی است یعنی فقر چیز وجودی در جیب شخص نیست بلکه نبود ثروت را فقر می گویند.
یا یک چیزهایی هستند که وجود دارند اما از آن جهت که سبب عدم می شوند شر هستند مثلا زهر مار یک چیز وجودی است اما برای ما شر است چون این زهر سبب مرگ و عدم ما می شود اما زهر مار برای خود مار وسیله ی حیات و وجود است پس برای او خیر است.
پس هر شری را تحلیل کنیم به عدم برمیگردد و هر خیری را تحلیل کنیم به وجود برمیگردد.
حال سوال مطرح می شود آیا می شود خیر های عالم اعتباری باشد؟ «خیر» امر حقیقی است یا اعتباری؟ مشخصا «خیر» امر حقیقی است. پس وجود هم امر حقیقی است پس وقتی ما این خصلت را برای وجود به دست آوردیم که همه ی خیرات به وجود برمیگردد دیگر نمی توانیم وجود را یک امر اعتباری بدانیم. زیرا معنایش این است که خیر امر اعتباری است و حال آنکه خیر یک امر حقیقی است پس وجود هم امر حقیقی است.
.
.
این برهان اول اصالت وجود است گرچه برهان خوبی است اما مقدمه دارد یعنی اول ما باید بپذیریم که خیرات به وجود و شرها به عدم برمیگردد که گرچه همینطور است اما ممکن است عقل فلسفی محض با این راضی نشود یا ذهن بیمار مقدمات را انکار کند.
در پست بعد برهان دوم را اقامه خواهیم کرد.
.
.
#امید_فاروق
.
پیج زیر را فالو کنید
https://www.instagram.com/omidsoltani55/
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ
خود خداوند شهادت میدهد که خدایی جز او نیست
.
تامل کن که با «برهان صدرایی» آن گونه خدا را برایت اثبات کنم نخواهند شنید مگر پیروان ملاصدرا
.
در تمام نواقص اندیشه کنی خواهی فهمید که همه نواقص به عدم برمیگردد.
آیا کوری وجود دارد؟ مشخصا کوری وجود ندارد و نبود بینایی را کوری می گویند.
آیا فقر وجود دارد یعنی چیزی در جیب شخص وجود دارد به نام فقر؟ مشخصا فقر از عدم می آید یعنی نبود ثروت.
حتی مرگ هم ریشه در عدم دارد و نبود حیات را مرگ گویند.
در تمام نواقص بنگری خواهی فهمید ریشه در عدم دارد، عدم نقطه مقابل وجود است، یعنی عدم با وجود جمع نمی شود.
یعنی وجود در ذات خود هیچ نقصی ندارد و هر چه نقص است برای عدم است، وجود عین کمال و بی حدی و حیات و ثروت است.
پس
1) تمام نواقص به عدم برمیگردد
2)وجود با عدم جمع نمی شود
پس وجود عاری از هرگونه نقص و عین کمال است.
.
حال به جهان بنگر، آیا جهان وجود دارد؟ پس چرا آمیخته با مرگ و زوال و نقص است؟
پس جهان عین وجود نیست چه اگر عین وجود بود ناقص نبود و مرگ و زوال تغییر درش راه نداشت،
بلکه این جهان تکیه به چیزی دارد که عین وجود محض است و آن وجود محض است که این جهان را با تمام اجزایش واقعیت دار می کند و این جهان بواسطه آن وجود محض است که وجود دارد.
و آن وجود محض همان خداست،
اینکه ابن سینا (ره) فرمود:
«حق تعالی، وجود محض است»
.
تا کنون از جهان به وجود خدا می رسیدند اما بنگر که با وجود، اول خدای را اثبات کردم و بعد جهان را، یعنی عقل تو را بی واسطه و مستقیم به خدا رهنمود کردم، اگر جهانی نبود فقط تو بودی و خداوند باز به خدا میرسیدی اگر در #وجود تامل میکردی.
.
بحثی با استیون هاوکینگ
.
می گویند هاوکینگ گفته است خدا وجود ندارد!! این به همان اندازه عجیب است که پروفسور سمیعی بگوید، مشکل اقتصاد حل نمی شود!! تخصص پروفسور سمیعی پزشکی است ایشان را با اقتصاد چکار؟
تخصص هاوکینگ فیزیک است و خداوند موضوع فلسفه است، ایشان را با فلسفه چکار؟!!
اگر در زندگیش چند واحد فلسفه پاس کرده بود سخنش ارزش بیان و نقد داشت.
.
بحثی با راسل و کارل مارکس
.
راسل و مارکس می گویند، جهان را چه کسی خلق کرده گویم خدا، می گویند خدا را چه کسی خلق کرده؟ می گویم خدا خالق ندارد، می گویند پس برهان شما باطل شد!!! زیرا هر چه وجود دارد خالق می خواهد اگر خدا خالق ندارد پس جهان هم خالق ندارد!
در برهان ما ثابت شد وجود عین کمال است جهان خالق می خواهد نه برای اینکه وجود دارد برای اینکه ناقص است و خداوند خالق ندارد چون عین وجود محض است.
مطالب این پیج را دانلود کنید
یکی از عجیب ترین شخصیت های تاریخ تمدن اسلامی ابوحامد غزالی است، ابوحامد یکی از متکلمین و علمای اهل سنت است که دارای نبوغ فوق العاده ای بود کسی که شبهات اش در فلسفه قرن ها فلاسفه را به دردسر انداخته بود، اگر نبود خواجه نصیرالدین طوسی شاید ابوحامد یک تنه بساط فلسفه را از جهان برچیده بود این درحالیکه بود که او سه سال بیشتر فلسفه نخوانده بود!
در فرصت مناسب شخصیت عجیب ابوحامد را تحلیل خواهم کرد، اما یکی از آن عجایب را در این پست مطرح می کنم، ابوحامد در کتاب سرّالعالمین جلد یک صفحه هجده یا در مجموعه رسائل صفحه چهارصد و هشتاد و سه می گوید:
.
«از خطبه های رسول الله خطبه غدیر است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق نظر دارند، رسول الله فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»
عُمَر پس از فرمایش رسول الله به علی تبریک گفت: افتخار افتخار ای ابالحسن تو اکنون مولای #من و مولای هر مومن دیگری شدی.
.
سپس ابو حامد بعنوان یکی از بزرگان اهل سنت می گوید:
.
« این سخن عُمَر حکایت از تسلیم و رضایت او در برابر حکم رسول خدا را دارد اما پس از گذشت آن روزها عمر تحت تاثیر هوی نفس و علاقه به ریاست قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشگر کشی ها و برافراشتن پرچم ها و گشودن سرزمین های دیگر راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و.»
.
ذهبی از رجال شناسان بزرگ اهل سنت می گوید من از دیدن سند های حدیث غدیر مبهوت شده ام حدیثی که متواتر لفظی است یعنی هزار سال است تمام علمای اسلام چه شیعه و چه سنی پی در پی و متواتر دقیقا یک رخداد و یک جمله را تکرار کرده اند که در تاریخ بشر چنین گزارش دقیقی وجود ندارد.
واقعه غدیر شاید روشن ترین رخداد تاریخ باشد رخدادی که در آن انسانیت به کمال رسید و آخرین پازل حقیقت تکمیل شد، حقیقت که همیشه با مخالفت انسان های عصرش رو به رو می شود اینبار هم با مخالفتی به قیمت آتش زدن خانه ی وحی و بریدن سر حسین بن علی و بدبختی تمام بشریت تمام شد چه اینکه پیامبر فرمود اگر علی را به خلافت بگیرید که می دانم نمی گیرید همگی تا روز قیامت به بهشت خواهید رفت که او هدایت شده و هدایتگر است.
.
در هر صورت عید غدیر را به تمام انسان ها تبریک عرض میکنم و به همین مناسبت زین پس از علوم عقلی و استدلال های ائمه شیعه هم مطالب مطرح خواهم کرد چه اینکه ما معتقدیم علوم عقلی در تمدن اسلامی اولین بار توسط علی بن ابی طالب بذر آن کاشته شد و توسط امام باقر و امام صادق رشد و نمو کرد و درختی تنومند شد و سپس توسط امام رضا جهانی شد.
.
.
#امید_فاروق
برای دیدن مطالب دیگر پیج زیر را فالو کنید
https://www.instagram.com/omidsoltani55/
نظریه تکامل و ملاصدرا
حجتالاسلام عبدالحسین خسروپناه (رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران): مفهومی نظیر نظریه تکامل، گونه، جنس و حیات مفاهیمی نیستند که تعریف مقبول همگانی داشته باشند اما بنده معتقدم که زمانی میگوییم نظریه تکامل بهترین تبیین کنونی از واقعیتهای طبیعی را بیان میکند، تکامل همان تغییرات تدریجی ملکولی به گونههای کاملتر از عوامل طبیعی است و منظور تکامل ملکوتی نیست.
نظریه تکامل خود مشمول تکامل است به ویژه بحثی که درباره تکامل انسان مطرح است، آیا همه رفتارهای انسان میتواند طبیعی باشد؟ آیا انتخاب انسان خود طبیعی است؟ آیا میتوان بین گونه انسان و گونههای دیگر حد وسط را شناخت؟
نکته دیگر این است که نظریه تکامل تأثیری جدی بر فلسفه الهیات و علوم گذاشته است تا آنجا که بنده اطلاع دارم هیچ نظریه علمی به اندازه نظریه تکامل زیستشناختی، ژنتیکی، کیهانی و . به این اندازه بر فلسفه، الاهیات و علوم انسانی تأثیر نگذاشته است چرا که این نظریه بر معرفت شناسی، معرفت شناسی تکاملی، خداشناسی، ذهن شناسی و . مؤثر بوده است.
در یک مقایسه کلی بین مسیحیت و اسلام متوجه میشویم که این دو دین در خیلی بحثها مقایسهشان قیاس معالفارق است بعضیها تصور میکنند به این دلیل که نظریه تکامل چالشهایی بر الاهیات مسیحی ایجاد کرده حتماً این چالشها در اسلام هم هست، البته برخی از آنها دیده میشود ولی برخی هم خیر، چرا که یک پیش فرضی در قرون وسطی مبنی بر حضور علم در غیاب دین یا حضور فلسفه در غیاب دین وجود داشت که این پیش فرض در تفکر اسلامی وجود ندارد.
به طور مثال ما در دین اسلام میگوییم که اگر کمبود باران باشد نماز باران بخوانید اما نمیگوییم که این با عوامل طبیعی و محیطی مغایر است چرا که بدون فرآیند طبیعی باران نازل نمیشود بهرحال آن فرآیند باید طی شود و نماز باران هم هیچ منافاتی باد تئوریهای علمی ندارد.
نکته دیگر این است که نظریه تکامل یک مبانی فلسفی و یک ارکانی دارد در کتاب داروین هم ابتدا به این مبانی اشاره شده است داروین با این مبانی پیش گفته به تبیین شباهتها و تفاوت گونهها و انواع پرداخته است. بنابراین آیا تبیینهای دیگر تکامل مبتنی بر مبانی فلسفی است؟ قطعا همینطور است، البته ما نمیخواهیم درباره ارکان تکاملی زیست شناختی صحبت کنیم بحث ما بر سر بخش مبانی است.
*نظریه تکامل و قیاس با حکمت متعالیه
نظریه تکامل با 5 بحث از حکمت متعالیه قابل قیاس است نخست نسبت هستی شناسی حکمت متعالیه با تکامل میتواند قیاس شود اینکه آیا بحث علیت صدرایی میتواند تأثیر خاصی بر نظریه تکامل بگذارد؟ معرفت شناسی حکمت متعالیه خود نوعی تکامل است یعنی مباحث معرفت شناسی حکمت متعالیه سیر استکمالی دارد نکته دیگر بحث نفس شناسی حکمت متعالیه و نفس شناسی قرآنی و روایی با تفسیر صدرایی است.
یکی از تفاوتهای اصلی ملاصدرا با حکمت مشاء و اشراق این است که به تعبیر علامه حسن زاده آملی، قرآن، برهان و عرفان از همه جدا نیست متدولوژی ملاصدرا در حکمت صدرایی ترکیبی از این سه حوزه قرآن، برهان و عرفان است اما این ترکیب بدین معنی نیست که یک جا وی از عقل استفاده کرده و یک جا از نقل بلکه جایی که او آیه و روایت میآورد با تفسیر حکمت متعالیه آنها را بیان میکند.
حتما این جمله معروف ابن سینا را شنیدهایم که وی وقتی وارد مباحث معاد جسمانی میشود میگوید، این بحث را ورود نمیکنم ولی به این دلیل که صادق مصدق گفته، می پذیرم. اما ملاصدرا زمانی که در اسفار به معاد جسمانی میرسد آن را وارد فلسفه میکند برای آن آیه و روایت میآورد.
بنابراین ملاصدرا یک فیلسوف است نه متکلم چرا که تفسیر فلسفی از مباحث قیامت میکند، شبیه همین کار را هم در بحثهای نفس شناسی انجام میدهد و روایات را مطرح میکند به طور مثال این بحث که ارواح انسانها قبل ازاینکه ابدانشان خلق شود، سه هزار سال قبل خلق شده بوده بنابراین ملاصدرا این بحث را با تفسیر فلسفی مورد بحث قرار میدهد.
منبع: خبرگزاری فارس
حافظ همت را لازمه تحقق آرزو و مقصود دانسته و ميگويد:
شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا؟ بر منتهاي همت خود كامران شدم
همت بلند دار كه مردان روزگار؟ از همت بلند به جايي رسيده اند
لسان الغيب در جايي ديگر همت را با دعاهاي سحرخيزان باعث نجات از قيد و بند و تعلقات دنيوي و توجه به خداوند ميداند و ميگويد:
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود؟ كه ز بند غم ايام نجاتم دادند
مولوي نيز همت را پيش شرط استجابت دعا و رسيدن به آمال و آرزوها ميداند:
قدر همت باشد آن جهد دعا؟ ليس للانسان الا ما سعي
و در جاي ديگر ميگويد:
بهر آسايش سخن كوتاه كن؟ در عوضمان همتي همراه كن
همت در اشعار سعدي نيز به عنوان حلال مشكلات و اراده قوي براي انجام كارهاي بزرگ معرفي شده است:
به همت مدد كن كه شمشير و تير؟ نه در هر وغايي بود دستگير
به همت برآر از ستيزنده شور؟ كه بازوي همت به از دست زور
كف نياز به حق برگشاي و همت بند؟ كه دست فتنه ببندد خداي كارگشاي
حافظ در بخش ديگري از ديوان خود از همت خواستن به معناي ياري طلبيدن و دعاي خير و مدد خواستن از مرشد و پير براي رسيدن به كمال ياد ميكند، آنجا كه ميفرمايد:
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه؟ كه زيارتگه رندان جهان خواهد شد
همين معاني را به نوعي در اشعار صائب تبريزي مشاهده ميكنيم. صائب همت را به بال و پر براي رسيدن به مقصد تشبيه ميكند:
از همت است هر كه به هر جا رسيده است؟ بيبال و پر به عالم بالا پرنده كيست
در جايي ديگر ميگويد:
از همت بزرگ به دولت توان رسيد؟ آري به فيل صيد نمايند فيل را
و همچنين:
همت بلند دار كه با همت بلند؟ هر جا روي به توسن گردون سواره اي
همت رمز توانمندي و كارآمدي افراد در راه دستيابي آنان به اهداف مورد نظر است. در دو بيت زير به ترتيب از خواجوي كرماني و وحشي بافقي به اين معنا اشاره شده است:
همت عالي ز فلك بگذرد؟ مرد به همت ز ملك بگذرد
همت اگر سلسله جنبان شود؟ مور تواند كه سليمان شود
منبع : http://bafrani.blogfa.com/
هنگام رونویسی RNA پلیمراز به راه انداز متصل می شود ، اما از آنجایی که اندازه آن بزرگ است ، قسمت جلوی آن از انتهای راه انداز آویزان می شود. هنگامی که رونویسی شروع می شود ، راه انداز گنجانده نشده است ، زیرا فرآیند رونویسی در قسمت جلوی RNA پلیمراز رخ می دهد.
منبع:
pericardial effusion هنگامی ایجاد میشود که مایع بین لایه پریکارد و اپی کارد قلب افزایش یابد که به عنوان pericardium هم شناخته میشود.
که در بیشتر اوقات خطرناک نیست ولی باعث ضعیف شدن قلب میشود.
نقش این مابع:
این مایع باعث حرکات روان تر قلب میشود.
که در حالت عادی 100 میلی لیتر حجم دارد ولی در اثر بیماری pericardial effusion این مقدار افزایش میابد.
که درمواقع خیلی شدید تر در اثر بیماری میتواند به 2 لیتر برسد.
علت اصلی
در بیشتر مواقع این بیماری به علت التهاب کیسه پریکاردی صورت میگیرد
عفونت های ویروسی و قارچی هم میتواند باعث این بیماری بشود
علت های دیگر
سرطان
صدمه به کیسه پریکارد یا قلب طی جراحی پزشکی
حمله قلبی
کم کاری تیروئید
نارسایی شدید کلیه
بیماری خود ایمنی (لوپوس ،آرتریت روماتوئید و سایر موارد) ،آرتریت روماتوئید و سایر موارد)
عفونتهای باکتریایی از جمله سل
در بسیاری از موارد ، دلیلی پیدا نمی شود.
در حال حاضر محصولات هیبریدی متنوعی در دنیای کامپیوترها خودنمایی می کنند که هر کدام با ویژگی های خاصی عرضه شده اند؛ از لپ تاپ های تغییر پذیر گرفته تا تبلت هایی که توانایی بدل شدن به نوت بوک دارند را می توان در فهرست محصولات برندهای مختلف پیدا کرد. از این رو ورود انواع جدید به این دسته از دیوایس ها چندان هیجان انگیز به نظر نمی رسد و فقط یک گزینه تازه به نمونه های موجود اضافه می گردد.
اما اخیرا شرکتی به نام Neonode اعلام نموده محصولی را در نمایشگاه CES امسال معرفی خواهد کرد که با یک اتصال ساده، لپ تاپ های قدیمی را به تبلت تبدیل می کند.
اول از همه اشاره کنیم که منظور این کمپانی از اشاره به تبلت این است که نمایشگری لمسی در اختیار خواهید داشت که شما را از صفحه کلید بی نیاز می کند و قادر خواهید بود همه فعالیت های موردنظرتان را روی صفحه نمایش به انجام برسانید.
در ادامه نیز باید بگوییم محصول شرکت یاد شده AirBar نام دارد و ایده ساده ای در ساختش به کار رفته به طوری که با اتصال آن به پورت USB لپ تاپ می توانید به نمایشگر آن قابلیت لمس پذیری ببخشید.
نحوه کار این گجت به این صورت است که یک میدان نوری نامرئی از خود متصاعد می نماید که به ادعای کمپانی سازنده zForce AIR نام دارد. احتمالا با لمس صفحه نمایش، این میدان نوری قطع می گردد و همین امر به دستگاه اعلام می کند کاربر دقیقا کجا دست گذاشته و واکنش نشان خواهد داد. یکی از جذابیت های این محصول این است که به هیچ نرم افزاری برای نصب نیاز ندارد و به محض وصل کردن آن به نوت بوک کارش را آغاز خواهد نمود.
در حال حاضر، این گجت با ویندوزهای 7، 8 و 10 و کروم بوک ها سازگاری دارد و کاربران
OS X باید منتظر عرضه AirBar برای کامپیوترهای مک باشند. از دیگر خوبی های آن نیز باید به قیمت 49 دلاری اش اشاره کنیم که قشر وسیعی از کاربران توان خرید آن را خواهند داشت و بسیار مقرون به صرفه تر از خرید لپ تاپی تازه با قابلیت لمسی یا حتی تبلت خواهد بود.
منبع دیجیاتو
اگر خواستید صفحاتی از pdf را حذف کنید
**ابتدا pdf خود را با گوگل کروم باز کنید
** Ctrl + p را بزنید یا روی print کلیک کنید
** در قسمت destination روی save as PDF کلیک کنید
** رو pages کلیک کنید و custom رو بزنید
** حال صفحاتی که میخواهید رو شمارشون رو وارد کنید
** save رو بزنید
حال فایل pdf شما ساخته شده است بدون صفحاتی که نمیخواستید !!
کروناویروسها (نام علمی: Coronaviruses) خانواده بزرگی از ویروسها و زیر مجموعهٔ کروناویریده هستند که از ویروس سرماخوردگی معمولی تا عامل بیماریهای شدیدتری همچون سارس، مرس و کووید ۱۹ را شامل میشود.
این ویروس بهطور طبیعی در داران و پرندگان شیوع پیدا میکند، با این حال تاکنون هفت کروناویروس انسانی کشف شدهاست.
کروناویروسها زیر مجموعهٔ کروناویریده هستند. ساختار آنها نیز دارای یک ژنوم آرانای معمولی است. افرادی که همزمان دارای بیماری دیگری باشند و کودکان مبتلا به بیماریهای قلبی، بیشتر در معرض خطر ابتلا به کروناویروسها هستند. معمولاً شدت سرماخوردگی که کروناویروس عامل آن باشد بیشتر است. کرونا ویروسها که پس از راینو ویروسها بزرگترین عامل ابتلا به سرماخوردگی هستند، بیشتر در زمستان و بهار باعث سرماخوردگی میشوند. اگرچه کرونا ویروسها بیشتر در حیوانات دیده میشوند، اما هفت نوع از آنها دستگاه تنفسی بدن انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. تشخیص اینکه علت بیماری کرونا ویروس باشد یا خیر کمی مشکل است، چرا که برخلاف راینو ویروسها به سختی در آزمایشگاه رشد و نمو میکنند.
ساختار این ویروس از دو لایه تشکیل شدهاست؛ هسته این ویروس را مواد ژنتیکی و لایه بیرونی آن را تاجهای پروتئینی تشکیل دادهاند.
خانواده ویروس کرونا همیشه از گونه حیوانی به گونه دیگری منتقل شدهاست. این ویروس برای انتقال آسانتر ممکن است تکامل پیدا کند و موجب بیماری سختتری شود.
منبع:Common Cold". University of South Florida Student Health Services
اگر روی وای وای گوشی کلیک میکنید و متصل نمیشود و یا turning on مینویسید و یا eror میدهد
و گوشی خود را ریست کرده اید و یا حتی به تنظیم کارخانه برده اید، و باز هم وای فای شما کار نکرد
به احتمال زیاد ic wifi شما سوخته است
معمولا بلوتوث و وای فای باهم از کار می افتند ولی مشکلی در اینترنت داده ها نیست.
1. پیش از هر چیز دقت داشته باشید که باید آخرین نسخه «اینترنت دانلود منیجر» روی کامپیوتر شما نصب شده باشد؛ بعد از اطمینان از این موضوع، کافی است به محل نصب IDM مراجعه کنید
2. سپس فایل IDMGCExt.crx را کشیده و در داخل صفحه افزونهها در داخل گوگل کروم رها کنید. دقت کنید که برای رسیدن به صفحه افزونهها، میتوانید آدرس Chrome://extensions را در کروم تایپ کرده دکمه اینتر را بزنید. همچنین می توانید ابتدا وارد منوی کروم شده و در گزینه More Tools بر روی Extensions کلیک کنید.
۳. یک راه دیگر نصب این افزونه استفاده از کروم وب استور است؛ شما میتوانید با مراجعه به این آدرس آخرین نسخه افزونه نرم افزار IDM را دریافت روی مرورگر کروم خود نصب کنید.
حواستان باشند در قسمت setting دانلود منیجر google chrome تیک خورده باشد
و همچنین اگر IDM شما آخرین نسخه نباشد اضافه نخواهد شد!
رفع مشکل This app has been blocked for your protection
در این پست مجموعه روش های رفع مشکل This app has been blocked for your protection را هنگام باز کردن نرم افزار یا قسمت های مختلف ویندوز مثل manage بررسی میکنیم
روش اول
نحوه باز کردن فایل مسدود شده توسط Windows Defender SmartScreen
اگر می دانید که فایل امن است و برای راه اندازی آن مشکل دارید، شما می توانید به راحتی اجازه را برای آن صادر کنید.
• فایل یا برنامه مسدود شده توسط SmartScreen را پیدا کنید.
• روی فایل کلیک راست کنید.
• روی Properties کلیک کنید.
تیک گزینه Unblock را بزنید.
Apply را بزنید.
منبع :
WINDOWSCENTRAL
.روش دوم Command Prompt
برای حل این مشکل ، می توانید برنامه را از Command Prompt نصب یا اجرا کنید.
مرحله 1: مسیر کامل برنامه را کپی کنید.
بر روی میانبر مورد نظر کلیک راست کرده و Properties را انتخاب کنید.هنگامی که کادر گفتگوی Properties باز می شود تمام مسیری را که بعداً به آن نیاز دارید را کپی کنید.
مرحله 2: پنجره Prompt Prompt را باز کنید.
کلید های Win + R را فشار دهید تا Run را اجرا کنید.سپس Cmd را تایپ و کرده و کلید Enter را بزنید.
مرحله 3: در پنجره باز کردن مسیر کامل برنامه ای را که می خواهید نصب کنید تایپ کنید و Enter را فشار دهید.
به عنوان مثال:””C:Program Files (x86)GoogleChromeApplicationchrome.exe””
.روش سوم Local Group Policy
مرحله 1:Local Group Policy را باز کنید.
Win + R را فشار دهید تا گفتگوی Run را اجرا کنید ، سپس gpedit.msc را تایپ کنید ، کلید Enter را بزنید.
مرحله 2: در صفحه سمت چپ Group Policy به:Computer Configuration > Windows Settings > Security Settings > Local Policies > Security Options.
در صفحه سمت راست بر روی User Account Control: Run all administrators in Admin Approval Mode دو بار کلیک کنید.
مرحله 3: تنظیمات امنیتی را به Disabled تغییر داده و بر روی OK کلیک کنید.
پس از اتمام Group Policy را ببندید و کامپیوتر خود را مجدداً راه اندازی کنید.
توجه: تغییر فوق باعث می شود UAC به طور خودکار خاموش شود.اما اگر فقط UAC را خاموش کنید خطا “This app has been blocked for your protection” برطرف نمی شود. اگر دوست دارید می توانید Windows SmartScreen را خاموش کنید.تا خطا به طور کامل رفع شود.
.روش چهارم کاربر Administrator
با نصب یا اجرای این برنامه در یک حساب سرپرست داخلی می توانید خطای “This app has been blocked for your protection” را برطرف کنید.اگر قبلاً این کار را نکرده اید ، حساب مدیر Administrator داخلی را فعال کنید.
فعال کردن یا غیرفعال کردن حساب مدیر داخلی در command prompt
1.کلمه CMD را در منوی استارت جستجو کنید.و سپس بر روی command prompt راست کلیک کرده و Run as Administrator رابزنید.
2.سپس دستور net user administrator /active:yes را کپی یا تایپ کردن و کلید Enter را بزنید.
3.با حساب مدیر administrator وارد سیستم شوید.
4.برنامه مسدود شده را اجرا یا نصب کنید.
منبع : pcgalaxy.ir